-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 08:37
حکایت جالبی است که فراموش شدگان ،فراموش کنندگان را هر گز فراموش نمی کنند ***** داشتم یک دل و آن هم به تو کردم تقدیم بیش از این از من مسکین چه تمنا داری ****** غریبونه شکستم من اینجا تک و تنها دل خسته ترینم در این گوشه دنیا ای بی خبر از عشق نداری خبر از من روزی تو می آیی نمانده اثر از من ****** توی آسمون دنیا هر کسی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 08:32
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ معادله جالب : از سن خودت 20 سال کم کن. باقیمانده رو با 7 جمع کن. اگه عدد زوج بود با 1 جمع و اگه فرد بود از یک کم کن. اگه رنگ تیره رو دوس داری ضرب در 3 کن و اگه رنگ روشن رو دوس داری ضربدر 3.5 کن. نتیجه نهایی رو ول کن سر کار بودنت رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 10:26
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 09:55
آیا این تقدیر منه ؟؟؟؟؟ تا روزها در جاده دلتنگی بنشینم و افسوس دوری تو را بخورم . درختان جاده زندگیم در حال خشک شدن هستند . افسوس که تو دیگر در کنارم نیستی افسوس که سرنوشت برای ما جدایی را رقم زده . افسوس که هرچه بدوم و بدوم تو دور و دورتر می شوی گفتی ما بدون هم خوشبخت تریم اما.... اما خوشبختی من در با تو بودن بود...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 09:54
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی تمامی ذرات وجودت، عشق را فریاد می کرد . اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی . اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی تا من بر سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 08:31
دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطره ات طلاست! یک کم از طلای خود حراج میکنی؟ عاشقم!... با من ازدواج میکنی؟! اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟ تو چقدر ساده ای؛خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما تو مچاله میشوی! چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی! پس برو و بی خیال باش،...عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش! دستمال کاغذی دلش شکست،گوشه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 08:28
زندگی یعنی بازی سه ، دو ، یک … سوت داور............ بازی شروع شد!!! دویدی ، دست و پا زدی ، غرق شدی ، دل شکستی ، عاشق شدی ، بی رحم شدی ، مهربون شدی… بچه بودی ، بزرگ شدی ، پیر شدی سوت داورــــــ0?ــــــــــ بازی تمام شد... زندگی را باختی **** * مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه تولد حقایق غم انگیزی که درد را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 08:26
ت و بگو بهار قشنگه من میشم بهار تو تو بگو بمون منم نمیرم از کنار تو تو بگو منو نمیخوای دیگه خسته کردمت گر چه سخته امّا من دور میشم از دیار تو تو بگو سرد هوا منم میشم خورشید تو تو بگو که نا امیدی من میشم امید تو تو بگو دلم گرفته از همه دورنگیها مشکی میشم مظهر یه رنگی میشم واسه تو تو بگو خدا کنه بارون بیاد از آسمون به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 11:52
عجله نکن چون دیگه دیر شده ****************************** یه روزایی مثل امروز برای گفتن خیلی چیزها دیگه دیر شده خوب که فکر می کنم برای همه چیز دیر شده توی هر کاری عجله می کردم اما همیشه کندتر از زمان بودم من جا موندم من توی این بازی عمرم جا موندم دیگه فرصتی نیست چون برای بازی مجدد دیگه دیر شده نه رقیبی هست نه وقت و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 11:48
چه با شتاب امد ی گفتم برو اما نرفتی و باز هم کوبه در را کوبیدی گفتم:بس است برو! گفتم:این جا سنگین است و شلوغ ،جا برای تو نیست اما نرفتی نشستی و گریه کردیان قدر که گونه های من خیس شد تعد در را گشودم و گفتم نگاه کن چه قدر شلوغ است و تو خوب دیدی که ان جا چه قدر فیزیک فلسفه وهنر ومنطق و کتاب و مجله و روزنامه وخط کش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 11:46
اگر بتوانم ماه وستارگان را روی برگهای سوزنی کاج بدوزم اگر عاشق تر از همه شمع های جهان بسوزم اگر از قطره های نجیب خونم صدها رود خانه خروشان بسازم اگر زیباتر باشم از هر چه بود ونبود اما تو مرا دوست نداشته باشی چه سود؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 12:38
منتظر باش اما معطل نشو.تحمل کن اما توقف نکن.قاطع باش اما لجباز نباش.صریح باش اما گستاخ نباش.بگو اره اما نگو حتما.بگو نه اما نگو ابدا. ************ ********* ******* بهترین مترجم کسیست که سکوت را ترجمه کند ************ ********* ******* یادته یه روز بهم گفتی : هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 11:42
بسمه تعالی: غرض از مزاحمت ایجاد آن بود که بحمد الله حاصل شد... و من الله توفیق وقتی یه بار از یه نفر ضربه می خوری درست مثل این می مونه که با ماشین بهت زده و داغونت کرده ولی وقتی می بخشیش درست مثل این می مونه که بهش فرصت دادی تا دنده عقب بگیره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چیزی ازت نمونده سرمایه ی عمره آدمی 1 نفس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 11:21
چرا عشق ما روز به روز کمرنگ تر می شود ؟ بر خلاف تصور خیلی ها که فکر می کنند عشق یکباره پیدا می شود و همیشه می ماند و یا حتی بیشتر می شود؛ واقعیت اینست که عشق ممکن است یک لحظه ایجاد شود، اما همانند بذری است و در صورتی باقی می ماند و رشد می کند که در زمین مناسبی جای گیرد، آب و نور کافی به آن برسانیم؛ مرتب آفت کشی کنیم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 10:56
می توان از نشستن ها چه سود ، می توان شعری سرود می توان نقشی کشید از ماهیان توی رود می توان لبخند را معنا نمود می توان غم را بدست باد پائیزی سپرد می توان از غنچه گفت می توان چون گل شکفت می توان فعل قشنگ زندگی را صرف کرد می توان با آفتاب مهر او ، رخنه در اندیشه های برف کرد می توان از برگ ، به جنگل رسید می توان عشق خدا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 10:55
کودکی از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت خدا گفت ان را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم با خود فکر کرد و فکر کرد گفت اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم خداوند به او داد گفت اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم خداوند به او داد اگر ..... اگر ....... و اگر........ اینک همه چیز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 10:36
انتظار !!! واژه ی غریبی است ... واژه ای است که روزها یا شایدم ماه هاست که با آن خو گرفته ام . که چه سخت است انتظار . هرصبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من ! خواهم ماند تنها در انتظار تو . چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو ، نمی دانم؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 10:34
در سپهر زندگی مثل مه و خورشید شد با تو بی معنی تمام غصه و تنهایی و تردید شد دلخوشیهایم دگر در ابتدای انتهای خویش بود با تو گویی فرصتم در عرصهی دلدادگی تمدید شد آمدی جانا و غم رفت و دگر هم برنگشت اشک چشمانم به یک شهر دگر نیمه شبی تبعید شد در نمازم هر قیامی قامتت را یاد داد سجده کردیم و چنین بر خوبی احساس تو تاکید شد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 10:33
عشق با غرور زیباست ولی اگر آن را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی ،آنوقت است که دیگر عشق نیست صدقه است ****** فقط اسمی به جا مانه از آن چه بودم و هستم دلم چون دفتری خالی قلم خشکیده بر دستم ****** محبت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد ****** از سوز محبت چه خبر اهل هوس را این آتش عشق است نسوزد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 07:43
پندنامه ی افلاطون: معبود ِ خویش را بشناس و حق ِ او را نگه دار، و همیشه با آموزش دادن و آموزش گرفتن باش، و توجه بر طلب ِ علم را مقدم دار. اهل ِ علم را به کثرت ِ علم امتحان مکن، بلکه اعتبار ِ حال ِ ایشان به دوری از شر و فساد کن. و از خدا چیزی مخواه که نفع ِ آن منقطع (مقطعی) بـُوَد، و یقین داشته باش که ?همه ی? مواهب از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 07:41
تیک تاک٫ تیک تاک از میان جاده پر از گرد و خاک ارابه گردآلودی میگذرد.اسب های سرکشی آن را می کشند و به سرعت در پیچ و خم راه از نظر ناپدیدش میکنند. از دور ٫در دامان سبز و خرم کوه٫ دهکده های زیبایی دیده می شود. ابر های سرخ رنگ به انتظار موکب خویش در کنار افق صف کشیده اند. در سرتاسر بیابان چیزی جز زیبایی دیده نمی شود.ارابه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 10:31
He didn't tell me how to live; he lived, and let me watch him do it. ~Clarence Budington Kelland او هیچوقت به من نگفت چه جوری زندگی کنم..بلکه زندگی کرد و اجازه داد که با نظاره کردن او . زندگی کردن را از او بیاموزم A father is always making his baby into a little woman. And when she is a woman he turns her back again....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 10:28
پاک تر از باران امشب آسمان بارانیست و باران زیباست باران را دوست دارم و تصور میکنم باران نیز مرا دوست می دارد. باران! این دوست داشتن را دوست می دارم زیرا که پیوندیست بین من و تو پیوندی به وسعت آبی آسمان و سپیدی ابرها. این را می نویسم تا به تو بپیوندم چونن پیوند تو نا گسستنی ترین پیوندها -ست. باران! تو ای فراتر از همه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 10:27
دلسوخته تر از همه ی سوختگانم ،از جمع پراکنده رندان جهانم،در صحنه ی بازیگری کهنه دنیا ،عشق است قمار من و بازیگر آنم"با آنکه همه سوخته در بازی عشقند بازنده ترین هست در در این جمع نشانم ای عشق زهر است از تو به کامم ،دل سوخت ،تن سوخت ماندند من و نامم. عمریست که می بازم و یک برد ندارم ،اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم،" ای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 10:17
وقتی بارون چشات میگه وقت رفتنه وقت حکومت غمو ، حضور گریه منه سکوت گریه نگام ، هنوز به یاد شب عشقت تو قلب و دلم ،داغه و گرمه مث تب تو این سکوت بی صدا ، بازم دلم از تو رمید خسته و دل شکسته ام ، خالی ام از عشق و امید این گریه همیشگی ، مونده تو شبهای من تو این روزهای بی وفا ، عشق رو تو دادی یاد من این قلب خسته و نگام ،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 10:16
آنقدر آرزوهایم را به گور برده ام که دیگر جایی برای جسدم نیست ****** من در گودال فرو رفته ام و تو جای آنکه دستم را بگیری بر من سنگ زدی ،سنگی را که زدی خورد بر قلب من،شکست آیا فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ******* شمع می سوزد و پروانه به دورش چرخد من که می سوزم و پروانه ندارم چه کنم؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 10:15
خیلی وقتا نمی فهمم که چرا ما با هم دیگه دوست می شیم نمی دونم که چرا با هم حرف می زنیم به هم قول می دیم، عهد می بندیم،عاشق می شیم بعد به خودمون می گیم: وای دنیا الان دیگه بهترین روزهاش رو داره بهم نشون می ده بعد کم کم به هم دلبسته می شیم دیگه تنهایی ممکن نیست این حرفی که هر روز توی آینه به خودمون می زنیم وای چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 13:04
دیگه دیگه از خستگی هام خسته شدم دیگه از وابستگی هام خسته شدم میزنم تیغ به بند بستگی مگر آزاد بشم ز خستگی بسه تنهائی دیگه توی قفس بسه این قفس بدون هم نفس دیگه بسه تشنگی بدون آب خوردن فریب و نیرنگ سراب واسه هرکی دلم من تنگ میشه تا می فهمه دلش از سنگ میشه دوستی از رو زمین پاک شده عشقها و مردونگی خاک شده هر کی فکر خودش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مردادماه سال 1386 13:13
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است. تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند. در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم. ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مردادماه سال 1386 13:11
دسته گلی در دست به راه می افتم . با چشمانی اشک آلود و قلبی که هنوز می تپد در سینه به عشق بوسه بر دستان گرمت . به عشق بوسه بر دستانی که بند بند انگشتانش حکایت از زحمت و رنجی دیرینه دارد ... بو سه بر دستانی که ... آهسته قدم بر می دارم تا چینی نازک تنهایی آنهایی که فراموش شده اند ترک برندارد ... آهسته آهسته می رسم به تو...