-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 10:02
اگر عاشق باشی شب هنگام را غنیمت میدانی ! شب با عاشقان پیوند دیرین دارد دلشان را با هر آنچه در آسمان شب می بینند پیوند میدهند ! با ستاره میدرخشند و برق نگاه یار تجسم میکنند ! با ابرهای سنگین همزاد میشوند اگر ببارند ، اشک میبارند چونان وگر نبارند غم در دل فزون کنند ! با نسیم شبانه ، پیغام دلدادگی به گوش دلدار رسانند ......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 10:01
نیمه شب است .... خواب بر بیداری مغلوب ... و دوباره یاد تو بر همه ی افکارم غالب گشته.فکر تو که همیشه با آمدنش اشک را همراه دارد. عزیز ترینم ، تا سر حد یک انفجار نا بهنگام ناراحتم میدانم که تا روز دیدارت باید چندین بهار دیگر را سپری کنم. میدانم که شاید سرنوشت ما آنطور که میخواهیم نباشد. اینها را – و خیلی چیز های دیگر را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 09:19
اینجاست آیید . پنجره بگشایید ای من و دگر من ها صد پرتو من در آب مهتاب . تابنده نگر. بر لرزش . برگ اندیش جاده مرگ آنجا نیلوفرهاست به بهشت . به خدا آنجا درهاست اینجا ایوان. خاموشی هوش . پرواز روان. در باغ وزن تنها نشدیم. ای سنگ و نگاه. ای وهم و درخت . آیا نشدیم؟ من صخره . منم . تو شاخه . تویی این بام گلی . آری . این بام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 11:08
هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرا اشغال می کند هی با شماره های غلط ، زنگ می زند، آن وقت من اشتباه می کنم و او با اشتباه های دلم حال می کند . دیروز یک فرشته به من می گفت : تو گوشی دل خود را بد گذاشتی آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ آخر چرا جواب ندادی چرا بر نداشتی ؟ ! یادش به خیر آن روزها مکالمه با خورشید دفترچه های...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 10:28
1( چه بسیارند کسانی که به هنگام غروب ، از غصه ناپدید شدن آفتاب چنان می گریند که ریزش اشک ها مانع از دیدن ستارگان می شود 2( حقیقت انسان به آنچه اظهار می کند نیست ،بلکه حقیقت او نهفته درآن چیزی است که از اظهار آن عاجز است ،بنابراین اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به نا گفته هایش گوش بسپار زیاد از حد خودت را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 09:21
شکنجه گر تو بری کی به دل من بزنه زخمه همیشه یا کدوم نگاه سردی زجر لحظه لحظه میشه به یه بغض دست و پا گیر حنجرم رو کی ببنده تو بری به عاشقیام کی بخنده ؟ کی بخنده ؟ کی نفس بگیره از شب با لب ساکت قصّه ش کی مث تو از عذابم می تونه نگیره غصّه ش تو بری گریه نکردن به چشای من نمیاد دل دلتنگ من از من جای زخمی از تو می خواد دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 09:18
زنهایی که به دنبال برابری با مردها هستند آرزوی بسیار کوچکی دارند ! " تیموتی لیری " اگر مردها می توانستند حامله شوند آن وقت سقط جنین ایین مقدسی می شد ! "فلورانس کندی " زن بدون مرد مثل یک ماهی بدون دوچرخه است ! "گلوریا استاینم " شما همیشه می توانید برای سالگرد ازدواج ، شوهرتان را غافلگیر کنید . فقط کافی است یادش بیاورید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 08:48
نامه ای عجیب و غریب ** محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد. در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 08:47
کوتاه اما عمیق زندگی خوردن و خوابیدن نیست انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست.زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف.یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند. (دکتر علی شریعتی) می دانی چرا آب همیشه به آن چیزی که می خواهد می رسد؟ 1- دقیقاً می داند چی می خواهد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 08:37
شلیک گفتی که شقیقه ات را نشانه بگیرم ! باشد ! شقیقه را نشانه می روم ! چشمانم را می بندم ! همه ی این روزها از جلوی چشمانم می گذرند ! وای ! چقدر همیشه مظلوم و صبور بودم ! با من چه کردی ؟ ! همینطور که شقیقه ات را نشانه رفته ام ، دفتری که برایت نوشته بودم و هدیه ی میلادت بود را از کیفم در می آورم و به سمت تو می گیرم !...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 10:23
عشق را دوست دارم!! اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد بهت قول نمیدم که می خندومت ولی می تونم باهات گریه کنم اگه یه روز نخواستی به حرفهام گوش بدی خبرم کن........قول می دم که خیلی ساکت باشم اگه یه روز خواستی در بری بازم خبرم کن......قول نمی دم که ازت بخوام وایسی اما میتونم باهات بدوم اما.....................اگه یه روز سراغم رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 10:20
این دیوانگست ... که از همه ی گلهای رز تنها به خاطر این که خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم . این دیوانگیست ... که همه ی رویا های خود را تنها به خاطر اینکه یکی از انها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم. این دیوانگیست ... که امیدخود را به همه چیز از دست بدهیم ،به خاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 09:17
من سوالی دارم من سوالی دارم از خداوند رحیم و رحمان هیچ تو می دانی عشق کجاست زیر آغوش کدام جنس به رقص مشغول است ؟؟؟ هیچ می دانی شهوت خشک علف آتش بود و شقایق گرچه تر بود بسوخت من سوالم این است تو لب سرخ زنی تشنه به عشق بوسیدی ؟؟؟ یا نگاه شرب آلوده کنیزی عریان فهمیدی ؟؟؟ تو به اندام کسی دست زدی شق باشد ؟؟؟ ناز کردی گیس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 09:14
دانشگاه یعنی چه؟ بعضی ها فکر می کنند ... دانشگاه یعنی مردهایی سوار بر اسب سفید دانشگاه یعنی بنگاه قلبهای تنها اما شاید... دانشگاه یعنی اول اس ام اس ...کم کم زنگ ...آخرش ، پخش بلتوث شما با آهنگ! دانشگاه یعنی محلی برای نزاع ...نزاعی برای بقا...بقایی برای بشر بعضی ها فکر می کنند... دانشگاه یعنی محل تدریس پروفسور بالتازار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 09:13
شعری برای تو می دانم عشقی اینچنین کامل ،روزی خاتمه می پذیرد و باید وداع کرد خداحافظ ،غمناکترین واژه ایست که خواهم شنید و خداحافظ یعنی برای آخرین بار تو را در بر خواهم گرفت روزی این واژه را خواهی گفت و من نیز خواهم گریست قلبم خواهد شکست هنگامیکه از تو این واژه را بشنوم چون تو به من عشق بخشیدی تنها وعده این بود ،که مرا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 08:56
د یگر نکنم از روی نادانی قربانی عشق او غرورم را شاید که چو بگذرم از او یابم آن گمشده شادی و سرورم را آنکس که مرا نشاط و مستی داد آنکس که مرا امید و شادی بود هر جا که نشست بی تأمل گفت " او یک زن ساده لوح عادی بود " میسوزم از این دورویی و نیرنگ یکرنگی کودکانه میخواهم ای مرگ از آن لبان خاموشت یک بوسه جاودانه می خواهم رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 13:37
تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست دارم تو را به جای همه ی روزگارانی که نزیسته ام دوست دارم برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می شود به خاطر نخستین گناه به خاطر دو ست داشتن دوستت دارم به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم دوستت دارم میدوزم شادی را به غم زیاد را به کم درخت را به ریشه گاهی را به همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 13:36
چه با گذشتی که از من هم گذشتی **** دست بلند کردم و سویش نگاه دیده پر از اشک و دلم پر ز آه خواستم اورا که بگویم منم بغض گرفت راه سخن گفتنم اشک از آن چشم ترم شد روان آه دمادم زد و کردم فغان کرد خدا بر من بیچاره آه تو چه ستم دیده ای ای بی گناه گفتمش ای بار خدایا تو هم گریه کنی چون شنوی قصه ام صبر نماند و دگر از جا شدم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 13:34
عاشق عاشق تر نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق @@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@@ امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 13:33
شناخت کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند ولی کودک نشنید پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن!و آذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد کودک فریاد زد :خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم،پس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 13:16
شعری برای تو امشب شعری خواهم نوشت شعری که نام تو را که «با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو رفته ای» تکرار کند خوابی که این روزها همراه تو شده است همان خوابی که سرودی کرده بودی «پر طبل تر از حیات» خواب خود را با فصلها در میان نهاده ی «با فصلی که در می گذشت؛» من در انتظار فصل سردی ام که درونم جریان دارد به جستجوی آن فصل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 13:48
یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار شعری برای بختک ، شعری برای آوار تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار این شهر واره زنده است ،اما بر آن مسلط روحی شبیه چیزی ، چیزی شبیه مردار چیزی شبیه لعنت ، چیزی شبیه نفرین چیزی شبیه نکبت ، چیزی شبیه ادبار در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 13:46
مهربانی دارم و مهرش به دل دیگر مرا بس است ریشی از هجر دارمش به دل اما به از دیگر کس است سرو قامتی ،فرخ پیکری ، پری وشی و سیمین تنی در فراقت رخی زرد و پایی لنگ دارم و فتاده قامتی در غرور یگانه و بر مهر من بیگانه ایی درعشق تو ازبغض دارم دم به دم ترانه ایی دوست داشتم می نگاشتم ازطرب نامه ایی تا نباشد سوز من در نامه پس هر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 13:45
لبخند بزن، غوغا کن، صدایت مرا به پرواز وا می دارد. نگاهم کن، برق چشمان زیبایت نوازشم می کند، من نیز روزی برای تو سرخ خواهم شد، من غرق خنده، گرم خواهم شد. وجودت را احساس می کنم، تو را همیشه می توان حس کرد. صدای پاهایت را می شنوم که به من نزدیک می شوی و تو همیشه به من نزدیک خواهی ماند. من گرم خواهم شد. من برایت خواهم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 13:39
تو هم ترک ، منم ترک اینم یه درد مشترک تو غصه دار، من غصه دار پس واسه چی بیاد بهار تو بی چراغ ، من بی چراغ کی بگیرد از ما سراغ تو هم غریب ، منم غریب عشقا چی بود به جز فریب تو حادثه ، من حادثه پس کی به ابرا برسه تو بارونی ، من بارونی پس کجا رفت مهربونی من بی پناه ، تو بی پناه کافیه امشب نور ماه من بی وفا ، تو بی وفا چی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 شهریورماه سال 1386 09:27
شکوفه های نگاه توست که عطر خاطره های دور را به یادم می آرد سخاوت دستهای زیبای توست که گل عشق در باغچه خانه مان می کارد واژه های قشنگ و پر معنای توست که در دفتر عشقم به یادگار می ماند اندوه از دست دادن توست که غبار مرگ بر دلم می افشاند اندیشیدن به چشمان بی پروای توست که خواب ناز را از دیدگانم می رباید پیوند دستهای من و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 شهریورماه سال 1386 09:25
زمان مرا دختر بزرگی کرده است آنقذر که تمام این زخم ها را فراموش کنم تمام غصه های نهفته را گریه های شبهنگام را و تمام آرزو های محالم را فراموش کنم اما هرکز فراموش نخواهم کرذ که زمان هیچ دردی را مدارا نبوذ تنها صفحات زندگی را ورق میزد تا شاید که فراموش کنی مرحم این زخم ها ذستان کیست کدام دستان این زخمها را مداراست قطعا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 شهریورماه سال 1386 09:24
تقدیم به دلهای که ... ای کاش می دانستم ... دستهام و تنها و دل غریبم و چشم براه میذاری ترانه هام و بدست فراموشی می سپاری ای کاش می دانستم ... که باید با چشمانی ابری تنهایی ام و بنگرم با دلی پر ز آرزو ولی محکوم به سکوت نظاره گر فریاد ثانیه ها باشم ای کاش می دانستم ... کسی که لحظات شیرینم را می سازد روزی تلخترین ثانیه ها...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 09:03
بهترین بخشش آن است که ، منتظر تشکر نباشی . بهترین عادت آن است که ، همیشه در سلام ، پیش دستی کنی . بهترین خصلت آن است که ، هیچ کس را نرنجانی . بهترین خداحافظی آن است که ، حتما سلامی در پی داشته باشد . بهترین قدردانی آن است که ، در عمل باشد نه بر زبان . بهترین عشق آن است که ، دو طرفه باشد . بهترین شغل آن است که ، از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 08:58
حریق سرد وقتی که شعله ی ظلم غنچه لبهای تو را سوخت چشمان سرد من درهای کور و فروبسته ی شبستان عتیق درد بود. باید می گذاشتند خاکستر فریاد مان را بر همه جا بپاشیم باید می گذاشتند غنچه قلب مان را بر شاخه های انگشت عشقی بزرگ تر بشکوفانیم باید می گذاشتند سرماهای اندوه من آتش سوزان لبان تو را فرو نشاند تا چشمان شعله وار تو...