-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 08:55
لطفا پس از شنیدن صدای بوق ..و پیام های زیر ..پیغام بگذارید پیغام گیر حافظ : رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور ! تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور ! بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور ! پیغام گیر سعدی : از آوای دل انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم به پیغام تو خواهم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 08:54
شاید برای گفتن برای سرودن برای گریستن و برای خندیدن سنگی شده باشی و شاید دریای وجودت یخ زده عقابی و شاید هزاران عقاب به وجود خاموشت چشم دوخته اند اما برای تو دفاع حتی واژه دفاع هم بیگانه شده به خود می گویی بیاندیشم مبهوت و سر گشته به تنگ خالی زل زده و می گویی به چه بیاندیشم؟ اری واژه ها عاری از معنا و زندگی عاری از...
-
دولت نهم
سهشنبه 13 شهریورماه سال 1386 13:50
رییس جمهور : با حذف قیمت زمین ، بهای خانه نصف میشود ! فرار مغزها و سرمایهها نداریم ، هر کس آزاد است هر کجا که خواست زندگی کند ! امارات اگر پیشرفت کند ، انگار ما پیشرفت کردهایم ! بر خلاف نظر بقیه ، من معتقدم زنان گیلانی در کنار کار و تلاش روزانه ، حریم عفاف و ناموس خود را هم حفظ میکنند !!! مردم از شنیدن اسم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 شهریورماه سال 1386 08:27
شعری برای تو صدای پای تو زیباست همانند طپش قلبم هنگامی که میدوی تا از من جدا شوی صدای خنده ی تو زیباست . لب های تو زیباست زمانی که جمله ی دوستت دارم را سرودی چشمانه تو زیباست هماننده تکه ابری بهاری زمانی که برای دل شکسته ی من گریستی . سکوتت نیز زیباست . سکوتی که همیشه مرا به سوی تو میکشاند این همه زیبایی است که اسیر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 شهریورماه سال 1386 08:26
فقط امیدوارم که خوشتون بیاد. خسته شدم........بـبخش!!!! چقدر خسته ام از ماندن ِ کنار ِ خودم ****** و ایستاده ام أکنون کنار ِ دار ِ خودم دویـدم و نـرسـیـدم بـه آن ِ پیـشـیـنم ****** کنـار ِ راه نشـَستم بـه إنتظار ِ خودم هوای ِ رود شدن داشت قطره ام امّـا ****** نـَشد و قـرق شدم میان ِ سیل ِ خودم خلاصه ساده بگویم پَرستوها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 07:35
شعری برای تو گفتی : بمان می خواستم اما نمی شد گفتی :بخوان ،بغض گلویم وا نمی شد گفتم که : می ترسم من از سحر نگاهت گفتی : نترس ای خوب من،امّا نمی شد گفتی: نگاهم کن ـ ببین ـ آهسته دیدم راهی نبود از مرز میشد تا نمیشد دست دلم پیش تو رو شد آه ای عشق راز نگاهم کاشکی افشاء نمی شد در ورطه ای از عشق و عقل افتاده بودم چون عشق تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 07:34
همه گویند شفای من بیمار تویی به که می توانم بگویم؟ مگر درد دوری تو را کسی می تواند بفهمد؟ مگر کسی می تواند بفهمد نبودنت برایم چه عذابیست؟ ساعت هایم ، دقیقه هایم ، ثانیه هایم ، بوی تو را گرفته اند تویی که نیستی و شاید هیچ وقت نباشی اما رویای بودنت آنقدر شیرین است که گاهی فراموش میکنم که نیستی گاهی آنقدر تو را حس میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 07:33
کوتاه اما عمیق دختری به مادر گفت: مادرم عشق چیست؟ مادر اندکی رفت به فکربا نگاهی پرمِهر گفت: دخترم عشق؛ فریاد شقایق هاست. عشق؛ بازگشت پرستوهاست. عشق؛ نوید تَداوم است. مادرم عشق؛ تپش قلب آدمی تنهاست. عشق؛ عروس حِجله تنهایی انسانهاست. عشق؛ سرخی گونه های آدمی رسوا است. دخترم تو چه می دانی عشق؛ لذت انسان بودن است. تو نمی...
-
تقدیم به دل های که ...
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 07:31
چه سخته آخر قصه تاریک و دل سپردن دلی تا نیمه ترک را به باد سپردن چه سخته ... چه سخته ... چه سخته دل به پرتوی تک ستاره سپردن که اسیر تاریکیت میکنه چه سخته ... چه سخته ... چه سخته هم ترانه ی تنهایی بودن و بی بهانه ماندن بی بهانه نوشتن چه سخته ... چه سخته ... چه سخته زیر عبور رگبار لحظه ها به خاطرات گذشته جون سپردن گذشت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 08:11
چند سخن اندیشه ای عرفانی... به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک، چرا باید به دور تو بگردم ؟؟؟ ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی ، برو با دل بیا تا من بگردم هر چه بیشتر اوج بگیری در نظر مردمی که پرواز را نمی فهمند ، کوچیکتر به نظر میرسی. پس یا نظر مردم برایت مهم نباشد یا پرواز را فراموش کن فریدون فرخ فرشته نبود....ز مشک و ز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 08:10
در کارگاه خلقت انسان، در آسمان، جائیکه خدا هر شخصیتی را مطابق با سلیقه خود آفرید، همه به صف بودیم تا قبل از اعزام به سیاره زمین، اصلیترین ویژگی شخصیتی خود را از خدا بگیریم ... سهم من یک پیمانه لبریز از احساسات بود... در حالیکه به استقامتی که در دست داشت تا به شخصیت بعدی بدهد خیره شده بودم، با خود فکر کردم، آیا همان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 08:08
پلک هایم به نبض داغ زندگیِ خفته در لبهایش، جمع شد و لذت دنیا یی در رگهایم جان گرفت و رفت تا لحظه حیات را در من زنده کند و متولد شدم در آیینه نگاهش. پر حرارت دست کشید روی پوست تبدارم و مگر می شکست آیینه که بغضم بشکند! انگشتش به اشاره از پیشانی لغزید تا گودی چانه و بوسید که: "روز دلنشین تست و هر چیز که عطری از تو را در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 09:02
تمام شب برای تسکین روحم به سیاهی آسمان خیره میشوم شاید چشمک ستارگان پیراهنش از ناریکی قلبم نجاتم دهد تمام شب برای ستایش سکوت گوش به آوای شبنم می سپارم تمام شب برای پرستش پاکی به زیر باران می روم تا از برخورد قطراتش بر کویر صورتم رنگی دوباره بگیرم تمام شب به خود شب غبطه می خورم به سکوتش به سیاهی اش به زیباییش به عشق...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 08:26
تقدیم به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی ست شب بود و خموش چهره تاریکش دل من را لرزاند و من افسرده کشیدم بر خود بار اندوه غمی جان فرسا دردم از آن عشق دیرین بود غصه ام از او جدا ماندن دردم از آن بود غصه ام از او اشک من غلتید جای انگشتان تو بر صورتم پوسید دختری گریید پسری خندید و من آهسته درآغوش گرفتم دخترک را، دخترک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 08:07
از یکی میپرسن : یه موجود نام ببر ؟ میگه : یخ .. میگن : یخ که موجود نیست ! میگه : برو بابا دیگه الان تو خیابون هم مینویسن "یخ موجود است خرج کن ولی اصراف نکن. عاشق شو ولی دیوانگی نکن. اسوده باش ولی بیخیالی نکن. حرف بزن ولی وراجی نکن.دوستت دارم........... ولی پورو نشو قامتت چون سرو، چشمانت چون آهو، گیسوانت چون آبشاران،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 10:14
1) با خود اندیشیدم ، در این ترانه بی تو ماندن ، در این لحظه های بی تو ، حس بودنت ، شنیدن تپش های قلبت ، از مرز فاصله ها، از نگاه چشمهای تو ، تمام انتظارم شد 2) اگه دنیا برای تو معنی ومفهومی نداره. کمی تامل کن .شاید تو خود دنیای کس دیگری باشی 3) خواهر کوچکم از من پرسید : پنج وارونه جه معنی دارد؟ من به او خندیدم گفت :...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 10:05
آسمان را بنگر ،که هنوز ،بعد صدها شب و روز مثل ان روز نخست گرم و آبی و پر از مهر ،به ما می خندد! یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت، تا بگوید که هنوز ،پر امنیت احساس خداست! ماه من،غصه چرا؟! تو مرا داری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 09:29
امشب ازاون شباست که دلم می خواد داد بزنم توشهر این غریبه ها دردمو فریاد بزنم می خوام بگم که باختمش اما چقد می خواستمش احساسی غریب و دوگانه ، گاهی همراه رضایت ، گاهی تا هم آغوشی نفرت ! ! ! کشمکشی است میان ذهن آشفته و دل . کاش زمانی که تبعید به هستی می شدم در صندقچه وجودم دلی نمی گذاشتم. کاش می شد در قرنطینه ذهن ، افکار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 10:22
پرسیدم عشق چیست:گفت اتش است!گفتم مگر ان را دیده ای؟گفت نه.در ان سوخته ام... مرگ ان نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ ان است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم... گوش کردن را یاد بگیر !فرصتها گاهی با صدای بسیار اهسته ای در میزنند... سرنوشت ننوشت .گرنوشت بد نوشت: اما... اما باور کن!نمی توان سرنوشت را از "سر" نوشت......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 10:20
تو منو گذاشتی و رفتی بی نشان اما نشانی ام را برای تو می نویسم: در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو کلبه ی غریبی ام را پیدا کن ، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام! در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 10:19
چرا وقتی که او می رود به انتظار آمدنش می نشینیم؟ چرا وقتی که دیگر نمی تواند دوست داشته باشد،ما او را دوست داریم؟ چرا وقتی او تمام می کند ما شروع می کنیم؟ چرا وقتی او تمام می شود ما آغاز می شویم؟ وچرا سخت است تنها متولد شدن و .... وچرا مظهر معرفت به ناگاه نمونه بارزی از شقاوت و نامردی می شود؟ من جواب را در شعر مولانا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 07:41
هر چند از این دوری و چشمان قشنگت گله داریم تا لحظهء خوبی که بیایی، من و دل حوصله داریم گفتی من و تو، قسمت یک پنجره باشیم قبول است هر چند به اندازهء پرواز و قفس، فاصله داریم یادت نرفته است عزیزم، که اگر درد سری هست از خندهء آن روز، از آن کوچه، از آن یک بله داریم دیگر همه را گردن این قسمت و تـقدیر نینداز تـقدیر کدام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 07:40
به جان ماه و آب قسم میخورم.... از این ظلمت شب و تیرگی آسمان تو را می یابم و خود را به تو می سپارم.. به دستان تو و شب نگاه تو...و در گرمای بازوانت به خواب خواهم رفت...خوابی برای ابدیت.. برای بودن تا همیشه........من تو را می یابم...من تو را نجات خواهم داد... از تمام مردمان بیرحم و سایه های شبح وار....دستت را خواهم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 07:37
دست ها بالا بود هر کس سهم خودش را طلبید سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود نوبت من که رسید سهم من یخ زده بود سهم من چیست مگر یک پاسخ پاسخ یک حسرت سهم من کوچک بود قد انگشتانم عمق آن وسعت داشت وسعتی تا ته دلتنگی ها شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 10:51
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 10:44
کاش می دانستیم زندگی کوتاه است کاش از ثانیه های زندگی لذت می بردیم کاش قلبی را برای شکستن انتحاب نمی کردیم کاش همه را دوست داشتیم کاش معنی صداقت را ما هم می فهمیدیم کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه و داغ را نمی دید کاش دلهایمان دریایی می شد کاش می فهمیدیم زندگی زیباست ، و لدت می بردیم تا نهایت کاش می دانستیم که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 10:32
When you feel unlovable, unworthy and unclean, when you think that no one can heal you, Remember, Friend, God Can . وقتی احساس میکنی قابل دوست داشتن نیستی وقتی احساس بی لیاقتی و نا پاکی می کنی وقتی احساس می کنی کسی نمی تواند دردهای تو را التیام ببخشد به یاد داشته باش دوست عزیز من خدا می تواند When you think that you...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 10:30
مهر از همه بریدم تا مهربان بمانی نا مهربان تو رفتی با دیگران بمانی ***** اگر دنیای ما دنیای سنگ است بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است . اگر دنیای ما دنیای درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است .اگر عاشق شدن یک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است ***** وقتی دهکده ای می سوزد دودش را همه می بینند، اما وقتی قلبی می سوزد کسی شعله...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 09:29
یک نفر ......یک نفر ......یک جایی تمام رویا هاش لبخند توست و زمانی که به تو فکر میکنه احساس میکنه که زندگی واقعا یا ارزشه پس هر وقت احساس تنهایی کردی این حقیقت را به خاطر بسپار ......یک نفر ......یک جایی در حال فکر کردن به تو ست
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 09:22
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سر شار است روی دروازه قلبم نوشتم : ورود ممنوع !!!!!! دل پریشان آمد. گفتم بخوانش. خواند و بازگشت امید مضطرب آمد . گفتـم بخوانش. خـوانـد و بازگشت. آرزو با دلهره آمد. گفتم بخوانش خواند و بازگشت عشق خنده کنان آمد...