-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 08:22
به تو سلام می کنم........ به تو سلام می کنم ، کنار تو می نشینم و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود. اگر فریاد مرغ و سایه علفم در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم ¿ خسته ، خسته ، از راه کوره های تردید می آیم چون آینه ئی از تو لبریزم هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد نه ساقه بازوهایت ، نه چشمه های تنت ¿ بی تو خاموشم ، شهری در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 08:33
آن گاه که من به سوی تو آیم ، چه باک اگر مرگ در میان ما قرار گیرد ، چرا که تو آن را ذوب می کنی . مرگ که از جنس زمان است ، نمی تواند آن چه را از زمان نیست تصرف کند . جاودانگی شقایق ها را .. فاصله ی میان مرگ و زندگی من ، تنها یک لبه ی کاغذ است ..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 08:31
به نام او که یادش خانه ی تنهایی من است برای بدست اوردن چیزی که تا به حال نداشته اید باید چیزی شوید که تا به حال نبوده اید سپاس خدایی را که نعمت همت را افرید همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند پروانه گاهی فراموش میکند که زمانی کرم بوده است خودتان را به سمت ماه پرتاب کنید حتی اگر خطا کنید میان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 08:31
ای گیاه سبز ای مظهر رویش زیستن را آغاز کرده ای, و بسوی بیکران راهی که آینده و پایان آن را میدانی میروی. میروی! بی آنکه هیچگاه زیستن را از یاد بری. اما, من! من چگونه آغاز کنم زیستن را؟! که در ابتدا و اوان زیستنهایم که با تبری مواجه گشته ام که برق لبه های تیز آن امید زیستن و شکوفائی را در من می براند. به پایان راهم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 08:30
نان را از من بگیر ، اگر میخواهی ، هوا را از من بگیر ، اما خنده ات را نه . گل سرخ را از من بگیر سوسنی را که میکاری ، آبی را که به ناگاه در شادی تو سرریز میکند ، موجی ناگهانی از نقره را که در تو میزاید . از پس نبردی سخت باز میگردم با چشمانی خسته که دنیا را دیده است بی هیچ دگرگونی ، اما خنده ات را که رها میشود و پرواز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 07:50
انسان؛شدن است،نه بودن. مرداب هم خجالت کشیده است فکر می کنی زندگی چیست ؟ یک خوشبختی ؟ یک دایره که دور تا دورش پرچین است ؟ زندگی یک تکرار تکرار حرف های من و تو و تکرار اعمال من و تو و زندگی می تواند حتی یک تکرار پر از تکرار باشد من در انتظار بهار بسر نمی برم مرا از زمستان ترسی نیست خزان در من خلاصه می شود مرگ در کنار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 07:46
بازهم اس ام اس های قشنگ تقدیم به دوستان به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است ------------ --------- -------- هر شب برو کنار پنجره تا ستاره ها ببیننت و حسودیشون بشه که ماهشون مال منه ------------...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 07:45
The strength of a man isn't seen in the width of his shoulders. It is seen in the width of his arms that encircle you. قدرت و صلابت یه مرد در پهن بودن شونه هاش نیست بلکه در این هست که چقدر میتونی به اون تکیه کنی و اون میتونه تو رو حمایت کنه The strength of a man isn't in the deep tone of his voice. It is in the gentle...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 تیرماه سال 1386 09:00
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت " . می اید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 تیرماه سال 1386 07:51
خداحافظ!؟ به من گفتی خداحافظ و بر قندیل مژگانت بلور اشک جاری بود. غم تلخی میان قصه هایت با تمام بی قراری بود! چرا با تو خداحافظ !؟ تو که گل بوته های شعر شادم را ز باران نگاهت بارور کردی تو که جام خیالم را همه شب با شراب عشق پر کردی تو که افسانه با عشق بودن را برایم از تبار زندگی خواندی تو که بذر محبت را به دشت سینه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 تیرماه سال 1386 07:50
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم آن من دیوانه ی عاصی در درونم های و هو میکرد مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو می کرد در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی بر درونم سایه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 تیرماه سال 1386 07:44
زندگی را دوست دارم به شرط آنکه : (ز) آن زندان نباشد (ن) آن ندامت نباشد (د) آن درماندگی نباشد (گ) آن گورستان نباشد (ی) آن یاس نباشد دوستی یک حادثه و جدایی قانون است. بیا حادثه آفرین و قانون شکن باشیم نگو بار گران بودیم و رفتیم. نگو نامهربون بودیمو رفتیم آخه اینها دلیل محکمی نیست بگو با دیگران بودیم و رفتیم • برای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 08:34
اول من با لحظه ها گم میشم توی یه عالمه خورشید که دارن آروم آروم دل منو میسوزونن آره گم میشم بین مردمی که اصلا هم دبگر رو نمیشناسن اصلا نمیدونن آدم کیه چیه آدم چی هست . بین آدمان . دیگه ادما زمان رو هم گم کردن فقط عجله میکنن تا خورشید نرفته استفاده رو از اون زمان ببرن فقط لحظه براشون مهمه. یه روز پاشو برو میدون شهرتون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 08:32
ما میشکنیم تا که شکسته نشویم سکوت بره های معصوم دشت را دستان گناه کار من آشفت زیر هر قطره ی باران اشک هایم را احساس کن انگشتان کوچکت چقدر معصومند بند بندشان را می فهمم *** ارزش انسان دشت ها آلودست در لجنزار گل لاله نخواهد رویید در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟ فکر نان باید کرد و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم گل...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 08:20
هر وقت حرف از دکتر شریعتی وسط مییاد نا خود آگاه یاد این نوشته اش می افتم : حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرفهای است که برای نگفتن دارد و کتاب های نیز هست برای ننوشتن ـ و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی... گذشته زیاد به این فکر میکردم که چه کسانی به سر آغاز این کتاب رسیده اند؟ و اکنون...
-
مسافر....
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 08:19
مسافر...... ...کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت. نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود. مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 08:15
تصور کن ترک هایی میان چهره ام را و شکستن تصویرم این قاب عکس در دست کیست تو ... ؟ برایم مهمانی نگرفتند گفتند دستانت گناه کارند صدایم را خفه کردند و چشمانم را که خیسه خیس بودند بستند من ندیدم چه کسی او را ربود اما وقتی که نور دیدم گفتند خودم مقصر ترین هستم آری یواش سکوت آغاز کن در کنج تنهایی حتی خداوند نمی آید حتی نه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 07:41
هدیه من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و ازنهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که درمن جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 خردادماه سال 1386 08:43
عشق یعنی عشق یعنی شاعری دلسوخته عشق یعنی آتشی افروخته عشق یعنی با گلی گفتن سخن عشق یعنی خون لاله بر چمن عشق بعنی شعله بر خرمن زدن عشق یعنی رسم دل بر هم زدن عشق یعنی یک تیمم یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز عشق یعنی با پرستو پر زدن عشق یعنی آب بر آذر زدن عشق یعنی چون محمد پا به راه عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه عشق یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 خردادماه سال 1386 08:41
باورم نمی شود باورم نمی شودکه تمام خاطره های خوبم سوختند باورم نمی شود که لحظه های شیرینم همگی در گوشه ی تاریخچه ی خاطرات خاک می خورند باورم نمی شود این تو بودی که اینچنین می گریستی؟؟ تو؟؟؟؟ چه طور بالاخره آن غرور لعنتی را فراموش کردی و من بدن یخ زده ام را در آغوش پر مهر تو گرم می کردم و می گریستیم اینبار با هم سال ها...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 خردادماه سال 1386 08:38
باورم نمی شود باورم نمی شودکه تمام خاطره های خوبم سوختند باورم نمی شود که لحظه های شیرینم همگی در گوشه ی تاریخچه ی خاطرات خاک می خورند باورم نمی شود این تو بودی که اینچنین می گریستی؟؟ تو؟؟؟؟ چه طور بالاخره آن غرور لعنتی را فراموش کردی و من بدن یخ زده ام را در آغوش پر مهر تو گرم می کردم و می گریستیم اینبار با هم سال ها...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 خردادماه سال 1386 08:36
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشته بود زارو زار گریه می کردن پریا مث ابرای بهار گریه می کردن پریا گیسشون قد کمون رنگ شبق از کمون بلندتر ک ،از شبق مشکی ترک روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر پشتشون سردو سیا قعله ی افسانه ی پیر از افق جیرینگ جیرینک صدای زنجیر میومد از عقب از توی برج ناله ی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 10:06
یه نفر بعداز20سال درس خوندن وکیل می شه بهش می گن حکم کن می گه گیشنیز فقط مرام گاوچون نگفت من گفت ما 2- صفا فقط صفای مورچه که هر وقت گریه کرد هیچکس اشکش ندید 3- رفیق فقط کلاغ نه بخاطر سیاهیش به خاطر یه رنگیش 4- معرفت فقط معرفت کرم نه به خاطر کرم بودنش به خاطر خاکی بودنش 5 - یه رنگی فقط یه رنگی دیوار که هرچی مردو نا...
-
نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 09:58
گفتی برو! باور نکردم. اما خشم تو ساده نبود. گفتی برو! انگار محکم تر از همیشه بود. مهربانیت رنگ باخت.گفتم به خاطر یک موجود خاکی رهایم می کنی؟ سکوت کردی.گفتی برو! فریاد زدم نگاهم کن... نگاهم نکردی. نمی دیدمت دلم نمی خواست آدمت را هم ببینم. تکان می خورد و سخن می گفت انگار. همه به خاک افتادند و سجده اش کردند. گفتی جانشین...
-
کوتاه ولی عمیق
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 09:43
• آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است • وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما • سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد • اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 09:36
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 09:32
کاش قلبم درد تنهایی نداشت سینه ام هرگز پریشانی نداشت کاش برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 09:31
تو را به دادگاه خواهند کشید... شاید به حبس ابد محکوم شوی جزئیات جنایتت معلوم نیست اما اثر انگشتت را روی قلبی شکسته یافته اند. @@@@@@@@@@@@@@@@@ شاید این را تا به حال هیچ کس به تو نگفته باشد اما می خواهم بدانی.. بزرگترین شانسی که اطرافیانت اورده اند به دنیا امدن تو بوده است، ببخش که زودتر نگفتم. @@@@@@@@@@@@@@@@@ انگار...
-
هوارتا اس ام اس عاشقانه
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 09:27
قانون پایستگی عشق: عشق بوجود می آید,ولی هرگز از بین نمی رود,بلکه از صورتی به صورتی دیگر و از اشخاصی به اشخاصی دیگر منتقل و تبدیل میشود عشق میگن علاقه***نه کفگیرو ملاقه***دوستت دارم یه عالمه***اندازه یه قابلمه***من عاشق تو هستم***تو قابلمه نشستم*** یه لنگه کفش تو دستم***منتظر تو هستم دیشب تو فکرت بودم که یه قطره اشک از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 11:57
امشب تبی غریب تموم وجودت رو گرفته تنت می سوزه و تو نمی تونی هیچ کار کنی همینطوری که این نشستی چشاتو می بندی و با خودت مرور می کنی تموم خاطراتت رو روزهای شاد و پر امید لحظه های پر غم که فکر می کردی دیگه این غم تو رو می کشه لحظه هایی که غم دلت رو به هیچ کس نمی تونستی بگی گریه های پنهونی و لحظه های دلتنگی هر وقت کم میاری...