-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1386 07:45
عکس های مراسم خاکسپاری مهستی در آمریکا کاروان خودروهای حامل تشیع کنندگان خاکسپاری مهستی دختر و نوه های مهستی امیر قاسمی، مدیر شبکه جهانی تپش در حال دست دادن با جیمی دلشاد، شهردار بورلی هیلز. در زمینه عکس بیژن مرتضوی و معین نیز دیده می شوند کوروس، خواننده پاپ ایرانی به همراه محمود قربانی، صاحب کاباره میامی در پیش از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1386 07:42
گفتی که من از طایفه سنگدلانم به خدا نه یا عاشق این هستم و یا عاشق آنم به خدا نه هر جا که تو رفتی و به هر کس که رسیدی گفتی که من از قوم جدایی طلبانم به خدا نه چون اهل سکوتم نه اهل هیاهو تو تشنه تعریفی و من بسته دهانم پنهان شده در زیر سکوتم هیجانم تقصیر ز من نیست دیوانه تو اهل سخن نیست هر بار دلم خواست تا یک دله باشم هر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1386 07:41
بزرگی وشان انسان ،در بزرگی وشان رویاهایش ،در عظمت عشقش ،در والایی ارزش هایش .ودرشادی وسرور تقسیم شده اش نهفته است . . . بزرگی و شان انسان ،در بزرگی و شان افکارش ،در ارزش تجسم یافته اش ،در چشمه هایی که روحش از آن سیراب می گردد ودر بینشی که بدان دست یافته،نهفته است . . . بزرگی وشان انسان ،در بزرگی و شان حقیقتی ست که بر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 08:04
از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم با خود فکر کرد و فکر کرد اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم خداوند به او داد اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم خداوند به او داد اگر ..... اگر ....... واگر اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 07:59
پای در این راه نهادم و هنوز در پی یافتن واژه ی زیبای سعادت و رها گشتن از این بهت غم آلود در تکاپوی رسیدن به کجا آبادم ... و نمی دانم در این شهوت بی وفقه روییدنم اما بخت مدفون شده ام ، میوه ی شاخ چه درختی است ؟!! عاقبت، چه کسی تیزی دندان حقیقت به تن میوه نورسته امید، فرو خواهد کرد؟ من نمی دانم.... شاید روزی قلبم را که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 07:56
نمی بخشمت .... بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .... بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی که برایم شکستی .... .. بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی ..... نمی بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ..... بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی .... و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 07:55
من باختم و تو.... من موندم و تو... من سوختم و تو... من شکستم و تو... وحالا می تونم با شجاعت اعتراف کنم: من خواستم نه تو... پس برو... برو که دیگه دوست ندارم.... برو که دیگه تو قلبم جا نداری... گور بابای عشق و عاشقی... اگه میخوای بری برو دوباره از تو میگذرم به گریه هام نگاه نکن من از تو بی وفاترم تو اشتباه عمرمی تو دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 07:54
همیشه فکر می کردم آدمها هر چی دروغگو باشند،،،چشمهاشون اونا را رسوا میکنه ولی حالا میبینم اون جفت چشمهایی که خیلی ها را ذره ذره آب می کنه خیلی چیزا را تو خودشون پنهون میکنند اون قدیم قدیما وقتی یکی میگفت دوست دارم تا بنا گوش قرمز میشد از شرم و حیاش ولی حالا دوست دارم این روزا مد شده هرکی اونو نگه میگن از دنیا خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 10:12
نگاهت بیانگررازدلت نبود! کاش اینچنین بود. ... نمی دانم رفتنت را ، به پای کدامین گناه خود بگذارم ؟ عشقم ؟ صداقتم ؟ شاید هم صمیمیتم ؟ بگو تا بدانم ! من که تو را بارها و بارها از آن خود دانستم ، حال چگونه باور کنم که مرا برای همیشه تا ابد و قیامت ترک کرده ای ! ..... چگونه ؟ چگونه باور کنم ؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 09:53
تو را که از خرا به های هرزگی؛ به قصر سپید عشق هدایتم کردی و عاشقی بیقرار و یاری با وفا برای خویش ساختی. آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پذیرفتی و برای آشک های او شانه هایت را ارزانی داشتی؛و با صداقت عاشقانه ات دلش را به درد آوردی. چگونه فراموشت کنم؟.. تو را که سال ها در خیالم سایه ات را می دیدم و طپش قلبت را حس می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 09:49
یک نفر هست که از پنجرهها نرم و آهسته مرا میخواند گرمی لهجه بارانی او تا ابد توی دلم میماند یک نفر هست که در پرده شب طرح لبخند سپیدش پیداست مثل لحظات خوش کودکیام پر ز عطر نفس شببوهاست یک نفر هست که چون چلچلهها روز و شب شیفته پرواز است توی چشمش چمنی از احساس توی دستش سبد آواز است یک نفر هست که یادش هر روز چون...
-
درد نامه
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 09:48
گذر سرد باد از کوچه تنهایی و وحشت، گریز برگها را به همراه داشت و در گوشه ای از دیوار کاهگلی باغ، نقش دستانی پر از خواهش، چشمان رهگذران را لحظه ای به سوی خود می کشاند. تا رسیدن اشکهای آسمان به زمین فرصتی بیش نمانده و فراموشی دستان خالی فراموشی احتیاج فرصتی کمتر از یک نفس ******************************************** از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 09:47
از دیرباز بشر به پدیده عشق علاقه مند بوده است اما تـا امـروز تعریف دقیق و فراگیری از عشق که بتــوانـد هـمه را قانع سازد ارایه نگردیده است. برخی معـتقدنـد کـه بـطـور غریزی عشق را می شناسند بنابراین اصلا زحمت تعریف کـردن آن را بـه خـود نـمی دهــنـد. امـا درسـالـهـای دانشمندان تـحـقـیـقـات گـسترده ای درباره عشق صورت داده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 08:15
آن دخترک............. امشب دلش بارانی هست در کوچه های قلبش به دنبال تو میگردد ، چرا پیدایت نمی کند؟ تو کجایی؟ چرا صدایت را نمی شنود؟ آن دخترک با نگاهی مهربان با دلی پر از عشق با ندای قلبش ، تو را صدا می کند، صدایش را نمی شنوی؟ دخترک همیشه با قلبی گرم با شور و هیجانی خاص با تمام دردها و غمهایش ، همیشه سعی کرده هیچ وقت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 08:13
رنگ بنویس آب ، نوشت آب نان بنویس ، نوشت آب تخته را پاک نمود و به جایش برگشت پای او می لرزید، لیک آرام نشست زنگ تفریح زدند هرکسی چیزی داشت از برای خوردن دخترک با اندوه ، زیر چشمی همه را می پایید وسپس بی تردید ، دست خود کرد دراز سوی شیری که در آن جاری بود آب ، بی منت خلق بازهم زنگ زدند،او سرجایش نشست چشم در چشم معلم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 تیرماه سال 1386 10:03
با کدام دست؟ خواب خواب خواب او غنوده است روی ماسه های گرم زیر نور تند آفتاب از میان پلکهای نیمه باز خسته دل نگاه می کند : جویبار گیسوان خیس من روی سینه اش روان شده بوی بومی تنش در تنم وزان شده خسته دل نگاه می کنم : آسمان بروی صورتش خمیده است دست او میان ماسه های داغ با شکسته دانه هایی از صدف یک خط سپید بی نشان کشیده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 تیرماه سال 1386 09:51
فکر کنم کار خدا بود اشنایی من وتو شاید هم کار فرشته ای که با من اینو من میخوام بدونی قلب من خیلی شکسته ولی با بودن تو خیلی بهتر ارزو اگه تو باشی خیلی روشنه ارزو اگر نباشی شب من خاموشه فکر کنم کار خدا بود اشنایی من وتو شاید هم کار فرشته ای با منه اینو من میخوام بدونی قلب من خیلی شکسته ولی با بودن تو خیلی بهتر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 تیرماه سال 1386 09:50
برد با کیست؟ سرو می نازید و می بالید سخت: «از من آیا هست زیبا تر درخت؟ برد با من نیست آیا ؟ من پرند نوبهاری بی خزانم در براست!» گل، به او خندید و گفت: «از تو زیباتر منم ، کز رنگ و بوی تاج نازم بر سراست!» چهره نرگس به خودخواهی شکفت، چشم بر یاران خام اندیش ، گفت: «دست تان خالی است در آنجا که من ، دامنم سرشار از گنج زر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 تیرماه سال 1386 09:33
بد نیست کمی به هم فکر کنیم....در بحبوحه خنده به غم فکر کنیم....بد نیست اگرخانه ما سیمانی است... به خشت و گل و نفوذ نم فکر کنیم...هر وقت دلی میشکند...بد نیست که یک لحظه به دل فکر کنیم.... بچه ها به پنج دلیل دوست داشتنی اند: 1_گریه می کنند چون گریه کلید بهشته. 2_قهرکه می کنند زود آشتی می کنند چون کینه ندارند. 3_چیزی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 تیرماه سال 1386 09:32
یکی اومده به خــــــوابم آتــــیشی انداخته جونم یکی که دلش سفیده تو نگاش عشقو می خونم کاش بمونه توی قلبـــــــم تا همــــیشه در کنارم نمی خوام چشـــــمی ببینه تا نـــظر بشه خیالم به کسی چیزی نمــــــی گم تا بمونه توی خوابم می خوام دردمــــــو بدونه تــــــا بشه محرم رازم می شه حرفا رو بهش گــــفت تـوی تنهایی ذهنم آره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 تیرماه سال 1386 09:30
هیچ که از رفتن من غصه نخورد هیچ که با موندن من شاد نشد وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت بغض هیچ آدمی فریاد نشد وقتی رفتم کسی غصه اش نگرفت وقتی رفتم کسی بد رقم نکرد دل من می خواست تلافی بکنه پس چه شد هیچ کسی عاشقم نکرد وقتی رفتم نه که بارون نگرفت هوا صاف و خیلیم آفتابی بود اگه شب میرفتم و خورشیدم نبود آسمون خوب می دونم مهتابی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 09:40
همه هستی من خلوت مست دو چشم تر توست همه قصه من صحبت زلف بلند سر توست تو مرا واژه ایمان هستی که به هنگامه صبح لب به تکریم تو من باز کنم تو مرا مهر عبادت هستی که به هر سجده خود سر تعظیم به محراب رخت می آرم تو مرا چون گل سرخی هستی که درون قفس خشک کویر از سر ناز به برا آمده ای تو مرا صبح امیدی هستی که میان همه پنجره ها رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 09:29
در دل من... می خواهم روزهای سیاهم را برگ برگ کنم می خواهم سوزی که دائم در وجودم حس می کنم به فراموشی بسپارم فراموشی چه واژه زیبایی اما حیف که سعادت و انتقام با مفهوم این واژه منافات دارد می خواهم قلمو خیال را در دست بگیرم وخودم را خوشبخت نقاشی کنم می خواهم همه جا را آبی کنم می خواهم آتش را از روزگار حذف کنم می خواهم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 09:27
این بار هم تو را می یابم در هیاهوی یک التهاب ناب که صداقت را معنا می کند تو را آغاز می کنم به روی برگهای سپید تا برگهای دفتر زندگییم آرام ،آرام از روح ترانه هایت لبریز شوند باز می گردم به آغاز به ابتدای نگاه تو به اوج احساسهای بی نشان دوست داشتن رمزی برای رهایی از تکرار است دوست د اشتن رسیدن به اوج جاودانگی باورهای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 09:23
ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت . بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم . آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ... بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را . مسافر من !...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 09:01
همه شب با دلم کسی می گفت سخت آشفته ای ز دیدارش صبحدم با ستارگان سپید می رود می رود نگهدارش من به بوی تو رفته از دنیا بی خبر از فریب فردا ها روی مژگان نازکم می ریخت چشمهای تو چون غبار طلا تنم از حس دستهای تو داغ گیسویم در تنفس تورها می شکفتم ز عشق و می گفتم هر که دلداده شد به دلدارش ننشیند به قصد آزارش برود چشم من به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 09:01
شب آغاز هجرت تو شب در خود شکستنم بود شب بی رحم رفتن تو شب از پا نشستنم بود شب بی تو شب بی من شب دل مرده های تنها بود شب رفتن شب مرد ن شب دل کندن من از ما بود واسه جشن دلتنگی ما گل گریه سبد سبد بود با طلوع عشق من و تو هم زمین هم ستاره بد بود از هجرت تو شکنجه دیدم کوچ تو اوج ریاضتم بود چه مومنانه از خود گذشتم کوچ من از...
-
بنام خداوند بزرگ و بنام خدای من
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 09:00
****** درها به طنین های تو وا کردم. هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه . بر لب مردابی ، پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز. در بن خاری ، یاد تو پنهان بود، برچیدم، پاشیدم به جهان. بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود گستردن. و شیاریدم شب یکدست نیایش، افشاندم دانه راز. و شکستم آویز فریب....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 08:23
دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که در چهره او اینهمه تابش و رخشندگی است مرد حیران شد و گفت حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است همه گفتند : مبارک باشد دخترک گفت : دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد سالها رفت و شبی زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 08:23
قصه از عشق می خوانم تو اکنون قصه پرداز منی افسانه ام بشنو تو اکنون مرحم راز منی افسانه ام بشنو تو می دانی زمانی کولی دیوانه ای بودم خوش و سرمست بودم و فارغ از همه جور جهان بودم به هر جا خوب رویی بود و دامی داشت من از دام عشق خوب رویان در هزر بودم و دایم در سفر بودم که روزی مرغکی بی جفت بر بام دلم در زد و با دست محبت...