دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

 
 
صدای اشک من ناقوس مرگ است
 کتاب عشق من تنها سه برگ است
 یکی برگ فراق و درد اسیری یکی رسوایی و درد فقیری 
یکی دیگر نگویم آیا ندیدی !؟ همان برگ تار نا امیدی 
 
 
 
عشق رازی است مقدس.
برای کسانی که عاشقند,
عشق برای همیشه بی کلام می ماند,
اما برای کسانی که عشق نمی ورزند,
عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست.
 
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند
 
 

مرا صد بار از خود برانی دوستت دارم به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم چه سود از مهرورزیدن چه حاصل از وفاکردن مرالایق بدانی یا ندانی دوستت دارم من غریبه دیروز, آشنای امروز و فراموش شوده فردایم پس در آشنایی امروز مینگرم تا در فراموشی فردا یادم کنی نمیدانم این زبان قاصر منه که نمی توند کلمات را بر باب میل غم دلم بنویسد یا اصلا واژی پیدا نمی شه نمیدانم: قلبم یخ کرده ... مغزم قفل کرده .... چیزی که دلم بخواد و در موردش بنویسم گم شده از عشق بگم .... از انتظار... از درد جدایی .... از نارفیقی ... از بی وفایی .... نمی دونم .... نمی دونم ... هیچ کدوم از اینا ارومم نمی کنه .. دیگه هیچ کدوم از اینا برام معنی نداره .... اصلا چه فایده داشت این نوشتنها و گفتن ها .. اینهمه از عشق و دوستی ، نوشتم چی شد به کجا رسیدم ..... اونی که باید می فهمید، نفهمید ..... اونی که باید رسم وفا یاد می گرفت نگرفت .... دیگه به هیچی اعتماد ندارم ..... تمام کتابهای شعرمو زیر و رو کردم ..... هیچ کدومش نمی تونن حال دلمو بفهمن آری همون دلی که تورا بیش از قطره شبنمی که بر روی گلبرگ گل احساس لطافت دارد دوست داشت اما افسوس که امروز هر قطره اشک باقطره دیگری آمیخته و غزل جدایی را به این دل شکسته هدیه میکند, آری از حقیقت تا دروغ فاصله خیلی کم ,نه " نه دلم واست تنگ نشوده" شوده تنها دروغ من چرا دلتنگ تو باشم /چرا عکس تورو ببوسم /چرا تو خلوت شبهام چشم به راه تو بدوزم توی که نموندی پیشم توی که از جدا شودن نوشتی روی تن زخمیه هر دردم با اینکه با اشکام نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ. به تو گفتم باورم کن در میان این همه فاصله ها تو با خنده ای نوشتی هم نفس خدا نگهدار پس بنویس مهلت ماندن فقط یک نفس بود سهم من از همه دنیا یک قفس بود. آری سهم من از تو و با تو بودن فقط یک داغ جدایی بر تنی که مثل دستات سرد و سرد , و یک غروری که به قیمت هیچی فروخته شود.عزیز منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام ! که عزیز بارانی ام را در جاده ای جا گذاشتم یا در آسمان ، به ستاره ی دیگری سلام کردم توقعی از تو ندارم اگر دوست نداری درهمان دامنه ها و دور از دریا بمان هر جور تو راحتی ... باران زده من, همین یاد چشمان قشنگت که تو دفتر زندگیم به یادگاری مانده برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست من که این جا کاری نمی کنم فقط گهگاهان واژه دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم

قسم به عشقمون قسم


همش برات دلواپسم


قرار نبود اینجوری شه


یهو بشی همه کسم


راستی چی شد چه جوری شد


اینجوری عاشقت شدم


شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم


راستی چی شد چه جوری شد


اینجوری عاشقت شدم


شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم


به ملاقات اومدم


ببین که دل سپرده داری


چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری


نگاهم کن دلم را عاشقانه هدیه کردم


تو دریا باش و من جویبار عشق و در تو جاری


من از پروانه بودن ها من از دیوانه بودن ه


من از بازی یک شعله سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم


من از هیچ بودن ه


از عشق نداشتن ه


از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم


راستی چی شد چه جوری شد


اینجوری عاشقت شدم


شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم


راستی چی شد چه جوری شد


اینجوری عاشقت شدم


شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم


من از عمق رفاقت ه


من از لطف صداقت ه


من از بازی نور در سینه بی قلب ظلمت ها نمی ترسم


من از حرف جدائی ها مرگ آشنائی ه


من از میلاد تلخ بی وفائی ها می ترسم


راستی چی شد چه جوری شد


اینجوری عاشقت شدم


شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم


راستی چی شد چه جوری شد


اینجوری عاشقت شدم


شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم

زندگی سودایی است
زندگی نجوایی است
که من را آه کشیدم در خود
زندگی سوز جگر سوز غم جانان است
اما صحبت از زخم درون و غم و اندوه در سخن آسان است
هیچ کس عشق ندارد که بداند سوز را
هیچ کس زخم ندارد که بداند درد را
اما من خسته از این همه زخم و اندوه و غم هجران
نسشته منتظر در کویری دل سوخته از غم باران
نمی دانم ، ولی شاید این اشتباهم بود
تو از من اینگونه تابیدن در این ظلمت شب را نمی خواهی
تو از من پروانه وار سوختن و آتش گرفتن را نمی خواهی
ولی من دگر این روزها بی توان تر از سوختن پروانه و تابیدن شمعم
نوایی نیست
صدایی نیست
سکوت این شب وحشت زده از مرگ کشنده است
تو کجایی پناه امن خستگی هایم
تو کجایی
من اما اینجا در کنارت جای هر شبم خفتم
من اما از سر دلتنگی و اندوه در گوشت نوایی گفتم
پس جوابم کو
پس صدایت کو
اگر نگاهم می کنی پس چشمهایت کو
گمانم برد اگر روزی نباشی
نه ، نه
آه که می ترسم، می لرزم حتی از این احساس  
تو کجایی آغوش گرمه این روزهای سرد
حرفی بزن با من
حرفی بزن یارم
اما نه ، انگار که دیگر هیچ نوایی نیست
صدایی نیست
سکوت این شب وحشت زده از مرگ کشنده است