نازنینم:
سرانجام سهم تو رفتن شد و سهم من ماندن!
سهم من از عشق , چیزی بیشتر از رویایی دل انگیز و شیرین نبود.
ولی حالا به همین رویای شیرین قانعم!
برو و نگذار نگاه سرد و بی مهرت حلاوت این رویا را
به تلخی بدل کند...
به همین رویای شیرین قانعم!
به رویایی که که با گذراندن آن از ذهن و قلب
عطری دل انگیز تمام وجودم را پر میکند !
آرامشی عجیب در درونم موج میزند!
عزیز دل:
یاد تو را به آن روز که اولین بار دیدمت خلاصه میکنم
و روزهای تنهایی و بی مهری را خط میزنم
تا همچنان در ذهنم نجیب و مغرور جلوه کنی,
همان طوری که همیشه بودی و هستی و خواهی بود .
نمی خواهم برایت از تنهایی هایم بگویم ...
از چشمان همیشه منتظرم...
از بی قراری هایم...
از گریه های شبانه ام درکنج عزلت و غم...
نمی خواهم بگویم که اینها بهای عشق است.
دریغا که عشق من در باورت نگنجید
و شکوفه های محبت در قلبت جوانه نزد.
عزیزم :
می دانم که خسته شده ای
می دانم که تاب ماندن نداری
می دانم قصدت رفتن است.
برو که دیگر وقت رفتن شده!
تو پرنده هستی و من گل
خاصیت پرنده رهایی و رفتن و پریدن است
و بخت گل ماندگاری و اسارت خاک و پرپر شدن .
برو و حتی نگاهی به پشت سرت نکن که
دلم بیش از این نلرزد !
اگر بگویی خداحافظ جوابت رانمی دهم
فقط رفتنت را تماشا میکنم
نگو خداحافظ که پل برگشتنت ویران می شود!
برایت پلی میسازم از جمله ((به امید دیدار دوباره))
که اگر خواستی برگردی راهی برای برگشتنت باشد.
برو و یادت باشد که اینجا همیشه قلبی به خاطر تو در طپش است.
هر چند که می دانم فراموشم میکنی.
فراموش میکنی کسی را
که باتمام وجود دوستت دارد .
عزیزم ,میدانم
که مرا فراموش میکنی...