دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

آنچه نامش را عشق گذاشتم
 
                 هوسی است زود گذر
 
                 شهوتی است بی پایان
 
آنکه او را معشوق خواندم
 
               صیادی است بی رحم
 
               شکارچی است بی رحم
 
           من در این قصای خانه جهان محکومم
 
          تا پروانه ای باشم در حسرت نور شمع
 
 
 
          من در این زندان تنهایی اسیرم
 
         تا عاشقی باشم در پی معشوقی مرده

تقدیم به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی ست
 
 
 
 
 
فریاد
نزن
 
 
فریاد نزن ای عاشق
 
من صدایت را درون قلب خود می شنوم
 
درد را در چهره ی عاشق تو با ذهن خود می نگرم
 
فریاد نزن ای عاشق، فریاد نزن
 
بی سبب نیست چنین فریادم
 
بی گناه در دام عشق افتادم
 
چه درست و چه غلط
 
زندگی هم خودم و هم تو رو بر باد دادم
 
 
اگر احساسمو می فهمیدی
 
قلبتو دوباره می بخشیدی
 
لحظه ی پایان این دیدار رو
 
روز آغازی دگر می دیدی
 
اگه بیهوده نمی ترسیدم
 
عشقو اون جوری که هست می دیدم
 
شاید این لحظه ی غمگین وداع
 
قلبمو دوباره می بخشیدم
 
کاش از این عشق نمی ترسیدم
 
 
ما سزاواریم اگر گریانیم
 
این چنین خسته و سرگردانیم
 
ما که دانسته به دام عشق افتادیم
 
چرا از عاشقی رو گردانیم
 
وقتی پیمان دلو میبستیم
 
گفته بودیم فقط عاشق هستیم
 
ولی با عشق نگفتیم هرگز
 
از دو ایل  نا برابر هستیم
 
از دو ایل  نا برابر هستیم
 
نه گناه کاریم نه بی تقصیریم
 
منو تو بازیچه ی تقدیریم
 
هر دو در بیراهه ی بی رحم عشق

با دلو احساس خود درگیریم

بیشتر از همیشه دوست دارم
 
گر چه از عاشقی وعاشق شدن بی زارم
 
زیر آوار فرو ریخته ی عشق
 
از دلم چیزی نمانده که به تو بسپارم
 
تو که همدردی مرا یاری بده
 
به منه عاشق امیدواری بده
 
اگر عشق با ما سر یاری نداشت
 
تو به من قول وفا داری بده
 
تو به من قول وفا داری بده

کبوتر زخمی نگاهم آن هنگام که در دشت روشن چشمانت به پرواز در می آید
در آنسوی عمق نگاهت به دنبال جفت عشق خویش می گردد
دیر زمانی است که ضریح دستان اندوهم را به بارگاه چشمانت گره زده ام
کاش یکی بود مرا از این اسارت رها می ساخت
اما نه ....
من عاشق اسیر بودنم
اسیر بند جادویی چشمانت
اگر نباشی ......
باران غصه های چشمان ترم را بر پهندشت مهربانی شانه های کدامین یار ببارم
اگر نباشی ...
هق هق های شکسته بغضم را با نوازش کدامین دست چون بلوری بشکنم
و خالی از همه غصه و دردی شوم
وقتی که می گویی:
مجنون این لیلا منم

هرگز از انسان توقع عشق پاک را نداشته باش زیرا گل سرخ در مرداب ن

ارزش یک کلام پر از محبت رو وقتی می فهمی، که
لبخند رو، روی لبای عزیزانت تماشا می کنی

در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مُرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش ز جفا
تا مُرد به عزت ببرندش سر دست

بودن را اندیشه کرده ایم اما چگونه بودن را نه و آنان که بر آگاهی خویش باور دارند می دانند که چگونه باید بود

اگر بدانید که همه چیز در تغییر است به هیچ چیز دل نمی بندید

فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد

دوست داشتن همیشه گفتن نیست گاه نگاه است و
سکوت
 
عشق از چند نظر:
فرانسوی ها میگن:عشق فراموش کردن خود در وجود کسی است که همیشه و در همه حال ما را به یاد دارد.
اسپانیایی ها میگن:عشق ساکت است.اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر است.
ایتالیای ها میگن:عشق یعنی ترس از دوست داشتن تو
ایرانی ها میگن:عشق سو تفاهمی است بین دو احمق که با یه ببخشید تموم میشه.
 
امروز دلتنگ خاطراتی شده ام که پشت سر جا مانده اند و بی تاب آرزوهایی که از روبرو می گریزند
 
داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند ، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند
 
تلخ ترین کلمه جدایی..برای کسانی که احساس داشته باشند
دردناک ترین کلمه خیانت ..نه برای کسانی که خیانت می کنند
بدترین کلمه تمسخر ...برای کسانی که عشقشان به تمسخر گرفته شود
کثیف ترین کلمه ترحم...نه برای کسانی که به بن بست رسیده اند
.
 

ثروت بی کران الهی تقدیم به وجود سبزتان
 
 
  
صدها هزار نفرین بر آن نگاه اول
آغاز دل سپردن  اول نگاه من بود
سر گشته و پریشان در جستجوی کویش
این خرقه گدایی تنها گواه من بود
هر کس شراب نوشید مستوجب فنا شد
دستان پر ز مهرش هم تکیه گاه من بود
فرهاد همچو مجنون راه وصال گم کرد
راهی که رفته بودند آن راه راه من بود
تاریک وتار چون شب پس کو چه های امید
فانوس دیدگانش نور پگاه من بود
زنجیر کرده بودند رندان با وفا را
مژگان بی مثالش تنها پناه من بود
روزی که گردن عشق بر دار کرده بودند
تنها صدای آنجا فریاد آه من بود
در دادگاه عشقش محکوم حکم مرگم
شایدکه بی گناهی تنها گناه من بود