دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

به باغ ِ عشق رفتم
و دیدم آنچه را که از آن پیش ندیده بودم
 
 
دیدم در میان ِ باغ،
در چمنزاری که تفرجگاه ِ من بود
کلیسایی ساخته بودند
درهای کلیسا را بسته
و روی آن نوشته بودند
?تو هرگز نباید?
 
 
پس به گرد ِ باغ در گردش درآمدم
به تماشای آنهمه گل ها که در باغ ِ عشق می رویند
 
 
اما دور تا دور، بر جای ِ گل ها
همه سنگهای گور دیدم
و کشیشان همچون غراب در جامه های سیاه
به این سوی و آن سوی دوان بودند

 
و هم آنان
شادی ها و آرزوهای مرا
با بندهایی از پیچک ِ خشک
بستند و به گوشه ای
انداختند.
 

یار بی مهر و معشوق بی عشق من سلام
سلام  های تکراری مرا حتماً می شناسی
و حرفهای بی جان و خسته ام که از پای افتاده
چرا که هر چه می چرخد وهر جا که می رود باز بی جواب برایم پس فرستاده می شود
نگرانم ، و شاید مردد
چرا که امروز به خیالم رسید که شاید نامه هایم به دستت نمی رسد
هراس وجودم را گرخت کرده است
و نمی دانم در این آشفته بازاری که راه به جایی ندارد چه کنم
گلکم، مهربانم، دلپذیرم اگر نمی خواهی که این جان اندکی که برایم باقی مانده را در انتظار بگذرانم پاسخم را بده
هیچ از تو نمیخواهم جر آنکه بدانم چرا این نامه های خیس از اشک من بی جواب می ماند
می اندیشم و به هیچ می رسم
می روم و به بن بست می خورم
راهی از تو نیست
نشانی از تو نیست
گم شده ام در این بی نشانی ها
دستهایم پوسید از بس که به در خانه ات کوبید
نگاهم خشکید به این ورقه های سیاه  
و نمی دانم چرا من بی دلیل از تو گسستم
و نمی دانم چرا آن روز رفتی و من راه را بر نبستم
فکر می کردم که برای ابد در کنارت هستم
من ندانستم و از چشم تو افتادم و شکستم

کاش دلها آنقدر پاک و خالص بودند که دعا ها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد
ای کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک کویر می کرد
ای کاش واژه حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردن آن نیازی به شهامت نبود
و ای کاش مهتاب با کوچه های تاریک آشنا بود و ای کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد
ای کاش دوستی به قدری حرمت داشت که شکستنش به این زودی ها رخ نمیداد

 
 

لبخند شیرین انار
 
 
احساس قشنگی ست کنار تو نشستن
یا منتظر قول و قرار تو نشستن

در برکهً شفاف غزل پاک شدن ها
روشن تر از آیینه کنار تو نشستن

لب های ترک خوردهً آفت زدهً من
بر خندهً شیرین انار تو نشستن

زنبور صفت شیرهً لبهات مکیدن
در دامن گل های بهار تو نشستن

باران شدن و همنفس ساز و دهلها
در باغ دل ایل و تبار تو نشستن

زیباست سر و سینهً برفی تو هر فصل
بر کاسهً چوبی سه تار تو نشستن

در گرمترین روز زمینیم و سرابی ست
در سایهً رویای چنار تو نشستن

در گردن من زلف تو پیچید و ...رهایی است
منصور شدن ، بر سر دار تو نشستن

چنتا اس ام اس تقدیم بهترین ها

 
 
نجوم نخوندم،ولی می دونم تو هفت آسمون یه ستاره ندارم...فیزیک نخوندم،ولی می دونم « هر عملی را عکس العملی است...» غیر از عشق من به تو و می دونم که واحد اندازه گیری عشق , ژول و کالری و وات و ... نیست ... زیست شناسی نخوندم،ولی می دونم قلب همون دله که می تونه برای یه نفر تنگ بشه یا تندتر بزنه... شیمی نخوندم،ولی می دونم اگه عشق نباشه مولکول های هیدروژن و اکسیژن نمی تونن اینقدر محکم همدیگه رو فشار بدن...
 
 
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند.حیف من زاده ی امروزم.خدایا،جهنمت فرداست.پس چرا امروز می سوزم‌؟!
 
یکی بود،یکی نبود...وقتی این یکی بود،اون یکی نبود.وقتی اون یکی بود،این یکی نبود.مهم نیست کی بود و کی نبود.ولی حیف هیچ وقت این یکی با اون یکی نبود...
 
سردره مطب جراحی پلاستیک نوشته : لولو تحویل میگیریم هلو تحویل میدهیم!
 
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد!
 
در جهان جز جان ناقابل ندارم بیشتر هدیه ای در روز مادر ، از برای مادرم
 
خدا تنها معشوقی است که عاشقانی دارد که هیچ یک از بودن دیگری ناراضی نیست و هیچگاه یکی از آنها معشوقش را تنها برای خود نمی خواهد.
 
زیباترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد . این پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است
...!