دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

من باختم و تو....

من موندم و تو...

من سوختم و تو...

من شکستم و تو...

 

وحالا می تونم با شجاعت اعتراف کنم:

من خواستم نه تو...

 

پس برو... برو که دیگه دوست ندارم....

برو که دیگه تو قلبم جا نداری...

 

گور بابای عشق و عاشقی...

 

اگه میخوای بری برو دوباره از تو میگذرم به گریه هام نگاه نکن من از تو بی وفاترم

تو اشتباه عمرمی تو دیگه تکرار نمیشی این دفعه دیگه برنگرد که واسه من یار نمیشی

 

همیشه فکر می کردم آدمها هر چی دروغگو باشند،،،چشمهاشون اونا را رسوا میکنه

ولی حالا میبینم اون جفت چشمهایی که خیلی ها را ذره ذره آب می کنه خیلی چیزا را تو خودشون پنهون میکنند

اون قدیم قدیما وقتی یکی میگفت دوست دارم تا بنا گوش قرمز میشد از شرم و حیاش

ولی حالا دوست دارم این روزا مد شده هرکی اونو نگه میگن از دنیا خیلی عقبه!

یه وقت یکی میگفت عاشق شده تا سر مرگ میرفت تا به عشقش برسه

ولی این روزا تا میگن عاشقیم اون یکی میگه منم عاشقتم

اگه یه روز بهم نرسیدیم خب ما که مقصر نیستیم تقدیر این طوری بود به همین راحتی...

اصلا حاضر نمیشه به خودش زحمت بده ...داره به یکی میگه دوست دارم هنوز گوشی را نذاشته

به اون یکی میگه سلام عزیزم خوبی؟

دنیا نامردی شده، خیلی ها این وسط قربانی میشن، دلهای زیادی له میشه، اشکای زیادی ریخته میشه،

ولی هیچکی هیچ کار نمیکنه، میگن دنیا نامرده و گرنه ما که آخر مردو نگیم!!!

الان خیلی ها میگن تا بوده همین بوده ولی به خدا این طوری نبود ما خودمون کردیم

به خدا دیگه نمیشه به کسی بگی دوسش داری حرمت این کلمه خیلی وقته از بین رفته......

هنوزم میشه عاشق شد و از ستاره مایوس نشد؟

واقعا میشه؟.............................................

نگاهت
بیانگررازدلت نبود!
کاش
اینچنین بود.
...
نمی دانم
رفتنت را ،
به پای کدامین گناه خود بگذارم ؟

عشقم ؟
صداقتم ؟
شاید هم صمیمیتم ؟
بگو تا بدانم !
من که تو را
بارها و بارها
از آن خود دانستم ،
حال چگونه باور کنم که مرا
برای همیشه
تا ابد و قیامت
ترک کرده ای
!

.....
چگونه ؟
چگونه باور کنم ؟؟؟؟؟؟؟

تو را که از خرا به های هرزگی؛ به قصر سپید عشق هدایتم کردی و عاشقی بیقرار و یاری با وفا برای خویش ساختی.

آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پذیرفتی و برای آشک های او شانه هایت را ارزانی داشتی؛و با صداقت عاشقانه ات دلش را به درد آوردی.
 
چگونه فراموشت کنم؟..
تو را که سال ها در خیالم سایه ات را می دیدم و طپش قلبت را حس می کردم؛ و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا می کردم...
که خدا یا پس کی او را خواهم یافت؟!
 
 
چگونه فراموشت کنم؟..
تو را که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کرده ام! برایم..برایم تمامی اسم ها بیگانه شده اند و همه ی خاطرات مرده اند...
 
 
چگونه فراموشت کنم؟...
تو را که با تو معنای وجود را دانستم برای من ماندگاری تا لحظه ای که خورشید عالم تاب بر دنیا
 می درخشد. بی تو وجودم پوچ و فانی است.

 

یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند


گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند


یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌


مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌


یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است


توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است


یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید


آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید


یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند

 
 
 
می خواهمت ...
چنانکه شب خسته خواب را ،

می جویمت ...
چنان که لب تشنه آب را ،

محو توام ...
چنانکه ستاره به چشم صبح ،

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را ...

بی تابم ...
آنچنانکه درختان برای باد !!

یا کودکان خفته به گهواره تاب را ...

بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل ...

یاآنچنانکه بال پریدن عقاب را ...

حتی اگر نباشی می آفرینمت !!

چونانکه التهاب بیابان سراب را !!


ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی ،

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را !؟