دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

روزی خندیدم گفتند دیوانه است,روزی سکوت کرم گفتند عاشق است,بس خندیدم و سکوت کردم تا بگند عاشقی دیوانه است

 
                           اگر تنها ترین تنها ها شوم باز هم خدا هست
 
              نمیدونی چقدر دلم تنگه برای دیدنت

                                             برای مهربونیات ,نوازشات,بوسیدنت
 
              زندگی دفتری است پر ماجرا

                                           هیچگاه آنرا به خاطر یک ورقش دور مینداز
 
این قصه رو برای تو من نمیگم دلم میگه غصه نخورغصه نخور همین روزا میاد دیگه همین روزا صدائ پاش سکوت شهر میشکنه اگه بازم خواب نباشم وقتی به ما سر میزنه دیشب توئ خواب میدیدم اسمونا ابی شده هوای سرد شهرمون دوباره افتابئ  شده دلم میخواد باور کنم تموم شده گریههامون خنده ها مثل همیشه گل داده روئ لبامون 
 
 
حتی در این تاریکی نا امیدی .که خورشید هم در نگاهم یخ می بندد اما هنگام که باز گردی آنقدر امید دارم که ماه را با نگاهم آتش خواهم زد

*.*.*.Once I knew thedepth where no hope was and darknees lay on the face of all things.Then love come and set my soul free .Once I fretted and beat myself againstThe wall that shut me in .my life was withoutA past or future and death a consummation devoutly to be wished .But a little word from the fingers of another feel into my hands that clutched at emptiness and my heart leaped up with the rapture of living I do not know the meaning of darkness but I have learned the overcoming of it.                                                            

0*0*0*(به عمق نا امیدی رسیده بودم و تاریکی چتر خود،بر همه چیز کشیده بودم که عشق از راه رسید

 

 و،روح مرا رهایی بخشید .فرسوده بودم و خود را به دیوار زندان می کوبیدم .حیاتم تهی از گذشته و عاری

 

 از آینده بود و مرگ،موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم .اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری

 

ریسمانی شد،در دستانم ، به آن ورطه پوچی پیوند خورد و قلبم باشور زندگی شعله ور شد .معنای تاریکی را

 

نمی دانم، اما آموختم که چگونه،بر آن غلبه کنم !)*0*0*0

 

 

 

 
 
آفتابگردان دنبال خورشید می گشت ، ناگهان ستاره ای چشمک زد..آفتابگردان سرش را پایین انداخت آری...گلها هیچ وقت خیانت نمی کنند
 
 
چه بسیارند کسانی که به هنگام غروب ، از غصه ناپدید شدن آفتاب چنان می گریند که ریزش اشک ها مانع از دیدن ستارگان می شود
 
 
مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آبنباتش را به دریا انداخت تا اب شیرین شود
 
 
یک بار برای دیدن دریا قدم به ساحل گذاشتی... اما امواج دریا هزاران بار برای بوسیدن قدمگاهت تا روی ساحل پیش آمدند. دلم برات تنگ میشه اما هزاران بار بر قدمگاهت بوسه میزنم.
 
 
اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه ...... اینطوریه که دل همه آدما میشکنه
 
 
مامانه به بچش میگه که عزیزم و قتی خاله اومد قشنگ میری جلو سلام میکنی میبوسیش بچهه میزنه زیره گریه میگه نه مامان من خاله رو بوس نمیکنم! مامانه میگه ا چرا عزیزم؟ بچهه میگه آخه دیروز که بابا میخواست بوسش کنه زد تو صورتش
 
 
اگه یه روز رفتی و برنگشتی بهت قول نمیدم منتظرت میمونم اما ازت یه خواهش دارم وقتی اومدی یه شاخه گل رو قبرم بزاری
 
 
خوشبخت ترین فرد کسی است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد
 
 
کاش میشد اشک را تمدید کرد مدت لبخند را تمدید کرد. کاش میشد در میان لحظه ها لحظه دیدار را نزدیک کرد.
 
 
میگی گل رو دوست داری ولی میچینیش... میگی بارون رو دوست داری ولی با چتر میری زیرش... میگی پرنده رو دوست داری ولی تو قفس میندازیش... چه جوری میتونم نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟
 
 
هی اس ام اس برو پیش اونی که فکر میکنم. اگه کار داشت مزاحمش نشو. اگه خواب بود آروم ببوسشو برگرد. اگه تو رو خووند بهش بگو که دوسش دارم.!
 
 
لحظه ها گذرا و خاطرات ماندگارند حاضرم تمام هستیم را بدهم تا لحظه ها ماندگار و خاطرات گذرا شوند...
 
 
زندگی زیباست نه به زیبایی حقیقت.حقیقت تلخ است نه به تلخی جدایی..جدایی سخت است نه به سختی تنهایی
 
 
وقتی کسی رادوست داری، گفتن آسان تراست، شنیدن آسان تراست، بازی کردن آسان تراست، کارکردن آسان تراست. ووقتی که کسی تورا دوست دارد، خندیدن آسان تراست. واگر تنهای تنها باشی، به مرگ فکرکردن ازهمه چیزآسان تراست
 
 
نگاهی آشنا به یاس کردم ..تو را در برگ گل احساس کردم ...خلاصه در کلاس ناز چشمت دو واحد عاشقی را پاس کردم
 
 
زندگی 3 ایستگاه داره!عشق...جدایی....و مرگ آقا قربونت ایستگاه اول پیاده می شیم
 
 
هر وقت بعد 120 سال رفتی اون 2نیا وقتی خواستی از پل صراط رد شی و بهت گفتن یکی حلالت نکرده اون منم که به این بهونه یه بار دیگه میخوام ببینمت
 
 
سپاس و ستایش دانشگاه آزاد را ، که ترکش موجب بی مدرکی است و به کلاس اندرش مزید در به دری ، هر ترمی که آغاز می شود موجب پرداخت زر است و چون به پایان رسد مایه ضرر ، پس در هر سالی دو ترم موجودو بر هر ترمی شهریه ای واجب ...... از جیب و جان که بر آید ...... کز عهده خرجش به در آید
 
 
برو به جهنم، چون فقط تو هستی که میتونی جهنم رو بهشت کنی!
 
 
به تو یک «سمبوسه» میدم که دو حرف اولش مال دشمنانت باشه و چهار حرف
آخرش مال خودت باشه!
 
 
اگر می‌توانستم مجازاتت کنم از تو می‌خواستم به اندازه‌ای که تو را دوست
دارم مرا دوست داشته باشی.
 
 
گفتمش: دل میخری؟! پرسید چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود
 
 
قلب فقط قلب فاتی، عشق فقط عشقه لاتی، رنگ فقط شکلاتی، 6 ماه تو حبس بی ملاقاتی؛ فکر نکنی گنده لاتیم، ما فقط خاطر خاتیم
 
 
من حاضرم خودمو اونقدر کوچک کنم که توی قلب شما جا بشم 
 
 
تو را به دادگاه خواهند کشید شاید به حبس ابد محکوم شوی جزییات جنایت معلوم نیست اما اثر انگشتت را ... روی قلبی شکسته یافته اند

 

 

 





زندگی تکرار است:

تکرارحوادث

سرکوب حـقایق

مرگ شـقایق

له شدن موری زیـر پا

شکستن دل ها

تنهایی مادری پیـر وفـداکار

گریه نوزادی در قنداق…

زندگی شیرین است :

انتظارِ عاشــــقی بی تاب

لحظه بوسیدنِ پـدری خسـتـه

دیـدار دو دلــدار

بارانِ بـهاران…

زندگی تلخ است:

اشکی در پی دلـدار

التماس چشمها

غروب آخرین دیدار

پژمردن یک گل

سراب بیابان

بغضی بی فریاد….

اری زندگی اینهاست!!!

اما اینها مهم نیست

مهم این است که خدایی بالای سر ماست !!!!

 
با بیتی از تنهایی های پیچ در پیچ یک پیچک وحشی
می خواهم ترانه ای مکعب از چند تکه یاس خوش بو بنویسم
نور در گیسوی دستانم بالا و پایین می رود
و تنها چند ثانیه می توان برای نبودن خداوند گریست
هر بار که چشم گشودم کسی لالایی خواند
و هر بار که خواستم بخواب فرو روم کسی مرا باز خواند
من پیراهنم خونی است
دستانم گشاده به سوی تاریخچه ی ابدیت انسان
من بار ها برای خداوند اشک ریخته ام
و چشمام در چشمانش گره خورده
روزی بود که پاک بودم
اما حالا تنم در پیله ای از گناه بسته است
افسوس می خورم که تازگی ام نمانده است
افسوس می خورم که حتی تنهایی از من بریده است
در تاریکی اتاقم تنها چیزی که خواهم دانست
این است
که روزی نوبت من هم خواهد رسید ...