دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

بدانید




مرگ را بگویید کسی اینجا به انتظار ایستاده
مرگ را بگویید
من هستم
کسی که میعاد گاه را ترک نکرده است

من از خورشید آموخته ام
سوختن و تکرار را
در آب دیدم خداوند هست
من خداوند را فهمیده ام

چشمانم از آسمان بارانی ترند
اما گلویم هنوز
سکوت می نوشد

من بغض خواهم کرد
اما
اشک نخواهم ریخت

دار تنهایی من رنگین است
آن قدر رنگ وا رنگ
که نخواهی دانست
من در کجای این همه زشتی نشسته ام

تاریک تر از شب و
شکسته تر از پیری
تنها تر از خداوند حتی
هستم

نیرنگ چشمانت مرا شکست
صدایی نخواهی شنید هیچ گاه
اما
بدان همین که من
شکسته ام