دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

چشمهایم در فراسوی زمان رخسار تو را می جوید .
کاش تو هم ، زمان را می شکافتی تا به رویای چشمانم برسی .
آه .....
آ ه که شهاب زندگی مجالی نداد .
مجال یک لبخند ، یک بوسه .
نوبت من ، لحظه ها چه زود دیر می شد .
باز هم شکر .....
شکر که خوشه چین روزگار رحمتی عطا کرد تا سیب سرخ رهائی را به من هدیه دهی .
ملائک می خورندش تا ماورای دوست داشتن را در زمین جویا شوند .
ولی من می پرم تا آفریدگار عشق را نظاره کنم و هزاران بار خلقتش
را به تحسین درآورم .
 

تکانم ده ......!

 
 
تکانم ده ! تکانم ده !
نمرده این من – بی تو
نمرده ، او هنوزم هست
ولی بی تو ، ولی بی تو
 
که می دانست شبی من هم
کنم باز این کتاب درد
شوم بی روح- بی روح و
بخوانم من غزل را سرد
 
درخت لخت بیرون هم
سرش از هر کجا بالاست
تو دانی او بدون برگ
بمانندم کنون تنهاست
 
تکانم ده ! بلرزانم !
نکن باور که سردم من
نوای آن لبانت را
ز خاطرها نبردم من
 
نفس خواهم ! نفس خواهم !
لبانت را هوس خواهم
بیافشان تو شرابت را
که معجون عسس خواهم !
 
بگو با من ، که در میخانهُ لبهای شیرینت
شراب زندگی ار هست
بریز آرام افیون را
که من آن را ندم از هست
 
شراب آن لبانت را
نگو خشک است میمیرم
اگر از روی سیری بود
منم سیرم  ، منم سیرم
 
شدی آغاز ، بشو پایان
نه آن پایان پیش از این
همان پایان هستی را
که روزی داد ، خــــدا در دین
 
بگفتم دین ، که بردی تو
ز پود و تار – اذهانم
همانی را که گفتم تو
اگر داری من از آنم !!!!!
 
دوباره روح مستت باز
شده کابوس تنهایی
تکانم ده ! تکانم ده !
نگو مرده ز تنهایی !


 

از خواب می پرم
 چیزی یادم نمی آید
فقط از چشمان خیسم می فهمم که خواب تو را می دیده ام
ای کاش در کنارم بودی
تا همانگونه که دلم را شکستی
سکوت تنهاییم را نیز بشکنی
کنار پنجره می روم
آسمان بر خلاف دل ابریم صاف است
مانند هر شب ستاره ها را می شمارم
یکی کم است....
شاید امشب هم در جایی کسی مانند من ستاره بختش را به بهای دل شکسته ای داده است...

                                 

غروب شد . خورشید رفت. آفتابگردان به دنبال خورشید می گشت. ناگهان ستاره چشمک زد. آفتابگردان سرش را پایین انداخت. گلها هرگز به معشوقشان خیانت نمی کنند.................
 
هیچ وقت به خودت مغرور نشو.... برگها همیشه وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شدند.
 
خدایا ما اگر بد کنیم ترا بنده های خوب بسیار است. تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست.
 
همیشه با به دست آوردن آن کسی که دوستش داریم ، نمی توانیم صاحبش شویم. گاهی لازم است از او بگذریم تا بتوانیم صاحبش شویم.
 
مهم نیست که قطره باشی یا اقیانوس. مهم این است که آسمان در تو منعکس شود.
 
کاش می دانستی انتظار دیدنت چه مجازاتی است. شاید دیگر چشم به راهم نمی گذاشتی.
 
لازمه خوشبختی ، جذب چیزهای تازه نیست. بلکه حذف کردن افکار کهنه است. افکاری که به هیچ دردی نمی خورند.
 
افسوس ..... آن زمان که باید دوست بداریم ، کوتاهی می کنیم.  آن زمان که دوستمان دارند، لجبازی می کنیم. وبعد........ برای آنچه از دست رفته آه می کشیم.
 
به همه لبخند بزن اما با یک نفر بخند. همه را دوست داشته باش اما به یک نفر عشق بورز. در قلب همه باش اما قلبت مال یک نفر باشد.
 
دوستت داشتم................. یادت هست؟ گفتم: دوستت دارم. وتو گفتی کوچکی برای دوست داشتن................. رفتم تا بزرگ شوم. اما آنقدر بزرگ شدم که یادم رفت : دوستت دارم.
 
 چنین گفت زرتشت : عاشقِ عاشقی باش. دوست داشتن را دوست بدار. از تنفر؛ متنفر باش. به مهربانی؛ مهر بورز. با آشتی ، آشتی کن. از جدایی؛ جدا باش.
 
انسانها دو دسته هستند: 1- آنهایی که بیدار هستند در تاریکی. 2- آنهایی که خواب هستند در روشنایی.
 
زندگی کتابی است پرماجرا. هیچ گاه آنرا به خاطر یک ورقش دور نینداز.
 
کوچکترین انسانها کسانی هستند که برای به دست آوردن دیگران ، خودرا هم عقیده و هم فکر با او نشان می دهند.
 
ی دانی چرا بین انگشتان دست فاصله است؟ چون یک روزی یک دستی پیدا شود که این فاصله را پْر کند.
 
آنچه کرم ابریشم تا پایان دنیا می پندارد. در نظر پروانه آغاز زندگی است.
 
فرشتگان از خدا پرسیدند: خدایا تو که  بشر را آنقدر دوست داری چرا غم را آفریدی؟ خدا گفت: غم را به خاطر خودم آفریدم. چون این مخلوقه(بشر) تا غمگین نشود به یاد خالقش نمی اُفتد.
 
اگر کتاب زندگی چاپ دوم داشت هرگز نمی گذاشتم که اینقدر غلط چاپی داشته باشد.
   
اینگونه زندگی کنیم: ساده اما زیبا. مصمم اما بی خیال. متواضع اما سربلند. مهربان اما جدی. سبز اما بی ریا. عاشق اما عاقل.
 
دستم بوی گل می داد. مرا به جرم گل چیدن گرفتند. ومحاکمه کردند. هیچ کس با خود فکر نکرد که شاید من گُلی کاشته باشم.
 
عشق مثل آب می ماند. می توانی در دستانت قایمش کنی. اما آخرش دستهایت را باز می کنی می بینی نیست. قطره قطره چِکه می کند. بدون اینکه بفهمی ، می بینی دستت پراز خاطره است.
 
زنان هوشیار تر از آن هستند که مردانگی خود را ، به مردان نشان دهند.
 
زندگی نه آنقدر شیرین، ومرگ نه آنقدر تلخ است که انسان شرافتش را به آن بفروشد.
 
آن کس که گریه می کند ، یک درد دارد.     آن کس که می خندد ، هزار و یک درد دارد.
 
انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی زند که خیال می کند ، دیگران را فریب داده است.
 
ترس از رنج ، از خود رنج بدتر است.
 
معلم گفت: عشق چند بخش است؟ یک بار دستم را بالا تا پایین آوردم وبا خوشحالی گفتم: یک بخش.   
ولی وقتی ترا شناختم فهمیدم عشق سه بخش دارد: 1-عطش دیدنِ تو. 2-شوق با تو بودن. 3- اندوه بی تو بودن.
 
روزی «دروغ» به« حقیقت» گفت: میل داری باهم به دریا برویم وشِنا کنیم. «حقیقتِ ساده لوح» پذیرفت وگول خورد. آن دو باهم به کنار ساحل رفتند. وقتی به ساحل رسیدند. «حقیقت» لباسهایش را در آورد. «دروغِ حیله گر» لباسهای او را پوشید ورفت. از آن روز همیشه «حقیقت» عریان ولخت وزشت است. اما «دروغ» در لباسِ حقیقت با ظاهری آراسته نمایان وآشکار می شود.
 
در شرایط دشوارِ زندگی ، مردِ بزرگ به خود سخت می گیرد و مردِ کوچک به دیگران سخت می گیرد.
 
موفقیت مثل توپ فوتبال برای آدمها است. می دویم تا به آن برسیم. وقتی رسیدیم آنرا شُوت می کنیم.
 

حلالم کن اگه با تو نبودم اونکه میخواستی
حلالم کن اگه لبهام نگفتن حرفی از راستی
ببخش بر من بدیهامو
ببر از یاد این نامو
حلالم کن که شاید چشم گریونم نبینه صبح فردا رو
بمیره امشب و دیگه نبینه عشق و رویا رو......
--------------------------------------------------
مسافرم دیگه نرو
توی جاده ی جدایی دیگه اینجوری ندو
مسافرم خسته شدی بیا پیشم
برای تو همیشه بازه آغوشم...........
--------------------------------------------
مثل یک معجزه یک خواب
مثل آبی بودن و آرامی آب
مثل لذت مثل عزت مثل آواز
مثل خورشید مثل امید مثل پرواز
مثل یک معجزه،یک خواب آمدی
آمدی در لحظه های سرد و بیتاب آمدی.....