در هفته گذشته اعلام شد که تهران یکی از ده شهر نامطلوب جهان برای سکونت شناخته شد. اما تهران جذابیت های منحصر بفردی هم دارد که در هیچ جای دنیا نظیر ندارد:
۱) تهران تنها شهری است که در آن می توانید وسط خیابانهای آن نماز بخوانید، وسط پارک شام بخورید، در رستوران به دیدن مانکن های لباس های مدل جدید بروید، در تاکسی نظرات سیاسی تان را بگویید، در کوه برقصید، اما برای ملاقات با نامزدتان باید به یک خانه خلوت بروید.
۲) تهران تنها شهری است که در آن دو نفر روی دوچرخه می نشینند، چهار نفر روی موتورسیکلت می نشینند، شش نفر توی ماشین می نشینند، ۲۵ نفر توی مینی بوس می نشینند و ۶۰ نفر سوار اتوبوس می شوند.
۳) تهران تنها شهری است در دنیا که پیاده ها حتما از وسط خیابان رد می شوند، اتومبیل ها حتما روی خط عابر پیاده توقف می کنند و موتورسیکلت ها حتما از پیاده رو عبور می کنند.
۴) تهران تنها شهر دنیاست که در آن همیشه همه چراغ ها قرمز است، اما هر کس دوست داشت از آن عبور می کند.
۵) در تهران از همه جای ماشین ها صدا در می آید، جز از ضبط صوت آن.
۶) در تهران هیچ جای زنها معلوم نیست، با این وجود مردها به همه جاهایی که دیده نمی شود نگاه می کنند.
۷) همه در خیابان ها و پارک ها با صدای بلند با هم حرف می زنند، جز سخنرانان که حق حرف زدن ندارند.
۸) تهران تنها شهری است در دنیا که همه صحنه های فیلمهای بزن بزن را در خیابان های شهر می توانید ببینید، اما تماشای این فیلمها در سینما ممنوع است.
۹) مردم وقتی سوار تاکسی می شوند طرفدار براندازی هستند، وقتی به مهمانی می روند اصلاح طلب می شوند و وقتی راه پیمایی می کنند محافظه کارند و وقتی سوار موتورسیکلت می شوند راست افراطی می شوند.
۱۰) رانندگی در تهران مثل سیاست ایران است، هرکسی هر کاری دلش بخواهد می کند، اما همه چیز به کندی پیش می رود.
۱۱) ماشین ها در کوچه های تنگ با سرعت ۷۰ کیلومتر حرکت می کنند، در خیابانها با سرعت ۲۰ کیلومتر حرکت می کنند و در بزرگراهها پارک می کنند تا راه باز شود.
۱۲) در شمال شهر تهران مردم در سال ۲۰۰۸ میلادی زندگی می کنند و در جنوب شهر در سال ۷۰ هجری قمری.
هر کس در شب ستاره داشت
و شب ها مونس تنهائیش بود
ستاره من هم تو بودی
تو که تنها مونس تنهائیم بودی
کسی که تمام دلتنگیم را برایش باز گو می کردم
چه آسمانها وچه کهکشانهائی که به ستاره من حسادت می ورزیدند
شب دلتنگیم درست از آن زمان آغاز شد که تو رفتی
رفتی برای همیشه
رفتنت همانند خزانی زود هنگام بود بر بهار دلم
تمام غنچه های دلم در اوج ناباوری ریخت
ریخت و پر پر شد
گلبرگ هایش را جمع کردم و با همراه عطر یادت
در گوشه از طاقچه اتاقم گذاشتم
تا ترنم آن همیشه اتاقم را خوش بو کند
تا از بوی خوش او قناری ام آواز سر خواند
هنوز هم تنها بهانه آواز قناریم
بوی خوش تو در فضای دلم هست
اشکهائی که از رفتن تو از چشمم سرازیر شد
رو گوشه ای خلوت رفتم و ریختم
تا کسی ندونه که دردم چیه
ولی آخرش نشد
و مثل یک آتشفشان خاموش که روزی شعله اون
سر به آسمون می کشه از دلم بیرون ریخت
و چیزی رو که مدتها تو دلم نگه داشته بودم
و اون غم هجر تو بود همه فهمیدن
براستی نمی دونم
چرا همیشه سرنوشت گل پژمرده شدنه؟؟
چرا سونوشت پروانه سوختنه ؟؟
چرا سرنوشت برگ ریختن و افتادنه ؟؟
آیا واقعا باید سرنوشت آدم فراموش شدن باشه ؟؟!!
و سرنوشت دل هم همیشه باید شکست باشه؟
نمی دونم خدا چی باید بگم
شاید قسمت دل هم من شکستن بود
ولی خودت خوب می دونی که خیلی زود شکست
زمونی شکست که اصلا معنی شکست رو نمی دونست
نمی دونست وقتی دلی شکست دیگه نمی تونه بلند بشه
می دونید
اون همیشه دوست داشت من بهترین باشم
دوست داشت که جوری باشم که بهم افتخار کنه
ولی همیشه طوری بود کهاون باعث افتخار من بود
آخه اون بهترین بود
ولی دست روزگار بهترین رو ازم گرفت
روزگار کاری کرد که صدای قناریم دلگیر بشه
ولی چیزی که هست
و بارها و بارها گفتم اینه که
هنوز هم اون بهترینه
خداوندا! تو هستی و تو هستی و تو هستی...
گاهی اوقات تو ما را می آزمایی و گاهی هم ما خودمان وسیله امتحان را فراهم می کنیم!
گاهی تو بی خبر می آیی و می روی، گاهی هم ما می دانیم که قرار است امتحان شویم! ولی همچنان بر گناه خود اصرار می ورزیم!
خدایا! اگر مرا یارای مقابله شدن با تدبیر تو نبود، به جایی پناه نخواهم برد مگر سرای خودت، که تو پناه دهنده ای بر بی پناهان.
خدایا! اگر تصمیم بر گذاشتن و گذشتن شد، و دل نبستن، از کسی یاری نمی خواهم مگر خودت و قدرت بی پایانت، که تو یاری دهنده ای بر همه ناتوانان.
مرا ببین! آهای با تو هستم! به بزرگی و جلالت سوگند، که با تو می مانم! قول داده ام! وظیفه ای و چاره ای و هدفی جز این ندارم. اکنون، و همین اکنون، با من باش که به تو و وجودت نیاز دارم، ای بی نیاز مطلق!