دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

بالا پشت بوم

 
بر روی بام دخترک خوابیده

با پتوی آبی با دلی مهتابی

آواز می خواند آرام    برای ستارگان

همه را به خواب دعوت خود بیدار  

می شمارد ستاره     

 می کند به ماه اشاره   باد می وزد نرم   بر گیسوان دختر

دخترک مرا دید   به زیره پتو رفت  و سپس تند دوید

دیگر او نیامد هیچگاه

 نه ماه 

نه باد 

نه بام 

نه ستاره

هیچ کدام مرا نبخشیدند

امروز می خوام منتظرت شم . دفعه ی پیشم کار داشتم نتونستم بیام.توام که انگار نه انگار.نه زنگی .نه نامه ای.نمی دونم کجا بودم همش سین جین می کردن ولی فرار کردم اومدم.دفعه ی پیش که داشتم میومدم پیشت.یه گلای خوشگلی خریده بودم که همه تو خیابون نگاه می کردن.یه چی خورد بهم اولش درد داشت ولی بعد خوب شد.از خواب که بیدار شدم دیدم همتون قاطی کردین سیاه پوشیدین.عکس من و زدین به چل چراغ سره کوچه دیوونه ها.اصلا به من توجه نمی کنینا.قبلا باز جواب سلام آدم و می دادین.منم ناراحت شدم قهر کردم رفتم .یه جا رفتم که آدما بال داشتن فک کردم دیونه شدم ولی وقتی دیدم یه روحانی داره ازم سوالای دینی می پرسه فهمیدم هنوز دیوونه نشدم.سوالاش خیلی سخت نبود فکر کنم ۱۶ بشم.بعد دلم برات تنگ شد البته واسه مامان بابام بیشتر.حالا چون تویی هم اندازه.بعد دوباره اومدم دید.دیگه نه عکسم بود نه کسی ناراحت بود.خیلی خوشحال شدم ولی باز من و ماحال نکردین.توام بعضی وقتا گریه می کردی.وسط گریه یاده یه چیزایی می افتادی.مثل دیوونه ها می خندیدی بعدش مثله دیوونه ترها دوباره گریه.یادته می گفتم قبرستون و دوست دارم خدا کنه یکیم بمیره بعد برم قبرستون.گفتم برم فبرستون دوشنبه بود خلوتم بود.یه تاکسی گرفتم رفتم قبرستون به نامرد گفته بودم دربستا ولی مسافر سوار کرد.الاغ من و نبرد قبرستون مجبور شدم با مینی بوس برم.فکر کنم همه از من خوششون میاد آخه کرایه ازم نمی گیرن هم راننده تاکسیه هم راننده مینی بوسه.رفتم قبرستون.همش به قبرها نگاه می کردم رفتم اونجایی که قبرهای نو تری بود.رسیدم به یه قبر فکر کنم همزادم بود.هم عکسش جفت من بود هم تاریخ تولدش حتی اسمه باباش جالب اینجاست تاریخ وفاتش همون روز بود که برات گل خریده بودم.دیدی اون روز روزه بدی بود هم من نتونستم تو رو ببینم هم این بیچاره مرد.ولی بازم میگم شاید فکر کنی خل شدم ولی همه یه جوری شدن خوده تو هم یه جوری شدی.ببین من منتظرت شدما نگی نامردم.ایناها نگاه کن این همه رو دره خونتون نوشتم.ماه من دیگه گریه نکنیا تو که هیچ وقت گریه نمی کردی نمی دونم مارو که آدم حساب نمی کنی بگی چرا گریه می کنی.

ازخورشید متنفرم. چون ظالم و مغرور. شایدم متکبر باشد . آخه نمیذاره ببینیمشهمین می خوایم ببینیمش چراغ قوه شو روشن می کنه میگیره رو چشم ما. می ترسه ببینیمش. می ترسه بهش بگیم امام حسین و تو کشتیا. می مردی اگه می رفتی بارون میومد. یا یکم کمتر گرم می شدی. از کجا معلوم شاید امام حسینم می خواست باحت حرف بزنه چراغ قوه تو انداختی رو چشمش ـ ازت بدم میاد فکر می کنم همه سیاستمدارا آدم بدا دارن اونجا می سوزن یکیش همین قابیل که خونریزی رو شروع کرد.

من ستاره هارم دوست ندارم چون خیلی زیادن. درسته مغرور نیستن ولی ازشون بدم میاد شاید چون همیشه هستن و آدم هیچ وقت دلش واسشون تنگ نمیشه. بعضی وقتا می گم اینا پیامبران. اونی که از همه پرنور تره حضرت محمد چون به ما نزدیک تره و اختلاف سنیمون با اون کمتر از پیامبرای دیگست.اون ستاره هم که از همه خوشگل تره فکر کنم حضرت یوسف. اونی هم که از همه کم نور تره ایوب نبی. چون فکر کنم خدا اینقد امتحانش کرده که بیچاره دیگه حوصله نداره هی چوب بریزه تا پر نور بشه یکم می ریزه آخه فکر کنم صبرش داره تموم میشه. اون ستاره دنباله دارم حضرت فاطمست مامان همه آدما شاید خیلی نگرانه پسرش مهدیه هی ازین وره آسمون میره اونوره آسمون فکر می کنه اگه مهدی بیاد زمین. آدما مثل همه که پهلو. خودش و شکوندن بهش سیلی زدن. شوهرش و سره نماز بی معرفتی کشتن. همه بچه هاشو عذاب دادن. رو سره باباش آب دهن و خاکستر می ریختن. با مهدیم این کارو می کنی. ولی نمیکنیم که آخه می دونم شانسی که ما داریم همین مردیم اون میاد.

ولی ماه رو دوست دارم چون تنها دوستمه. نمی دونم کفره یا شرک ولی فکر می کنم این خداست. ۱۴  روز پیش آدم زنده هاست ۱ روزم که نمیبینیمش پیش اونایی که مردن. وقتی قرص ماه کامله یعنی آدمای بیشتری دارن با خدا حرف می زنن. اون موقع هایم که ماه میگیره خدا میره مرخصی فرشته ها ماساژش می دن هر چی قلنج داره رو میشکونن. البته خدا رییسه هر وقت بخواد می تونه بره هر وقتم بخواد می تونه بیاد.  ولی عدل و رعایت می کنه.

همیشه اینگونه بوده است:

کسی را که خیلی دوست داری، زود از دست می دهی پیش از آنکه خوب نگاهش کنی.   پیش از آنکه  تمام حرفهایت را به او بگویی ، پیش از آنکه همه لبخندهایت را به او نشان بدهی  مثل پروانه ای زیبا، بال میگیرد و دور می شود ، فکر می کردی میتوانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کو ه ها سرک می کشد در کنارش باشی .
همیشه این گونه بوده است:
کسی که از دیدنش سیر نشده ای زود از دنیای تو میرود ، وقتی به خودت می آیی که حتی ردی از او در خیابان نیست فکر می کردی میتوانی با او به همه باغها سر بزنی ، هنوز روزهای زیادی باید با او به تماشای موجها می رفتی ، هنوز ساعتهای صمیمانه ای باید با او اشک می ریختی
همیشه این گونه بوده است:
وقتی از هر روزی بیشتر به او نیاز داری ، وقتی هنوز پیراهن خوشبختی را کا ملا بر تن نکرده ای ، وقتی هنوز ترانه های عاشقی را تا آخر با او نخوانده ای  ناباورانه او را در کنارت نمی بینی ،  فکر می کردی دست در دست او خنده کنان به آن سوی نرده های آسمان خواهی رفت تا صورتت را  پر از بوسه و نور کند .
همیشه این گونه بوده است:
او که میرود ، او که برای همیشه می رود آنقدر تنها می شوی که نام روزها را فراموش میکنی ، از عقربه های ساعت میگریزی و هیچ فرشته ای به خوابت نمی آید
 

بیاین بریم دنبال خودمون بگردیم

  **************************
من نیستم تا بدانم کیستم
من می روم تا بدانم چیستم
هیچم انگار پوچم انگار
اصل می خواهم
وصل می خواهم
شاید در این راه
من شوم رسوا
یا شوم پیدا
شاید که این ره رود به دریا
یا که کویری تشنه از فراق آب و تا قیامت اسیر در چنگال شنها
یا زمینی یخ بسته و لرزان از سرما
یا که بی راهه ای تا ابد به ناکجاها
هیچ کس نمی داند
هیچ کس نمی فهمد
عاقبت من به کجا رفتم
شاید که رفتم من تابه نزدیک خدا بالا
اما من ندیدم هرگز هیچ عشقی را بدین حد ساده و شیوا
آری اصل من این بود
وصل من این بود
تا ابد من با خدا تنها