دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

   

اینجا من هستم؛ سکوتی محض
سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو
اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و روزمره‌گی
خالی‌تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ
معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستاده‌ام
اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی
من هستم و سازی مبهم
اینجا من مانده ام تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم
من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور
من هستم و یکرنگی شکسته‌ام
اینجا در شهری دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که میایی
در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ
که سینه‌ام را هر آن می‌درد
اینجا من مانده‌ام و سرمایی که استخوانم را داغان کرده است
من هستم سیمایی شکسته‌تر از همیشه
اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان مشکی تو

 

نه دلم تنگ نشده واسه ی دیدنه تو

واسه بوی گل یاس واسه عطر تنه تو

نه دلم تنگ نشده واسه بوسیدن تو

برای وسوسه ی چشم های روشن تو

چرا دل تنگ تو باشم

چرا عکس تو ببوسم

چرا تو خلوت شبها چشم براتو بدوزم

چرا یاد تو بمونم

تویی که نموندی پیشم

میدونم تا آخر عمر من دیگه عاشق نمیشم

***

نه دلم تنگ نشده واسه ی دیدنه تو

واسه بوی گل یاس واسه عطر تنه تو

 

قلب تو دیونه بودش

که تو تاریکی می موندش

داشت می خوند از قصه من

گم شده تو تار و پودش

می شینه یه کنج تاریک

فکرهای سیاه و باریک

میرن و میان میدونن

یه روزی بی من می مونن

تو به من گفتی می مونی

چی شد امشب تو میری

تو به من قول داده بودی

که دستام و بگیری

این دفع این قلب من بود

که دیگه دیونه نیستش

می خواد امشب باز بپوشه لباس سیاه زشتش

ولی انگار یه بهونه

نمیزارم اون بمونه

اون کسی که بود میگفتش

که تا آخر باهام می مونه

**

تو به من گفتی می مونی

چی شد امشب تو میری

تو به من قول داده بودی


برگ سرد پاییز و می بینی
که روی شونهام دارن میشنن
میترسم از اون روزی که
دیگه تو رو واسه همیشه نبینم
~~
حالا که تنهام گذاشتی عزیزم
بدون فقط تنها من عاشق تو بدم
~~~
تو که رفتی واسه من دنیا قریبه بخدا
تو که رفتی زندگیم بی فروغه بخدا

 

نفهمیدم که چشمه تو به من خیات میکنه

دلت پیشه قریبه ای ازم شکایت میکنه

یه روز دل و دادم بهت امروز میخوام پس بگیرم

دیگه نمیخوام دروغی برای چشمات بمیرم

تو اونی نیستی که دلم یه عمری آرزوشو داشت

اون که به پاش این دلم من بود و نبودش و گذاشت

من میرم بسه دیگه طاقت موندن ندارم

بین این همه گناه حس واسه نوشتن ندارم

بزرگترین گناه من باور عشقت بود و بس

این آخرین نوشتم همراه آخرین نفس