دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

آنچه می گرید، ولی زیباست

- قرار دادن شمع در کنار پنجره و در محل‌هایی
که دارای روشنایی مناسب
طبیعی هستند باعث کم نور شدن آن می‌گردد. بهتر
است شمع را در محلی قرار
دهید که نور کمی دارد تا درخشش شمع بیش‌تر
نمایان شود.



- ترجیحاً از یک ظرف شیشه‌ای به عنوان جاشمعی
استفاده نمایید، این عمل
باعث بیش‌تر شدن نور شمع شده، مدت زمان
طولانی‌تری روشن می‌ماند.



- فتیله شمع باید حداقل به مقدار یک چهارم در
عمق شمع قرار گرفته باشد،
در زمان خرید شمع باید به این نکته توجه شود.





- شمع‌های باریکی که برای نذر استفاده
می‌گردند، شمع‌هایی هستند که همیشه
در دسترس بوده و گران هم نیستند، از این نوع
شمع‌ها نیز می‌توانید برای
دکوراسیون منزل استفاده کنید، فقط باید
آن‌ها را در ظروف زیبا و لابه‌لای
گل‌‌های طبیعی یا مصنوعی مخفی نمایید.



- از انواع شمع‌ها، شمع‌های شناور در آب
هستند که چند منظوره بوده،
می‌توان از آن‌ها هم بر سر میز شام و هم در
میهمانی‌های فضای باز استفاده
کرد. این دسته از شمع‌ها نسبت به دیگر انواع
کثیفی ندارند و نکته ی قابل
توجه جلوه ی نوری آن‌هاست که به علت وجود آب
روشنایی‌شان دو چندان
می‌شود. برای هر چه بیش‌تر جلوه کردن این نوع
شمع‌ها بهتر است از ظروف
کریستالی و شیشه‌ای استفاده نمایید که دارای
تراش هستند، زیرا که باعث
شکست نور و درخشش مضاعف می‌شوند.



- اگر اشک شمع در جایی چکید، نگران نباشید؛
اجازه دهید تا کاملاً خود را
بگیرد و سپس با استفاده از پاکت‌های کاغذی و
قهوه‌ای رنگ میوه و کمی
حرارت اتو، آن را به راحتی پاک نمایید.



- اگر برای میهمانی از شمع‌های جدید استفاده
می‌کنید، قبل از زمان
استفاده ، آنها را یک بار روشن نمایید، تا در
زمان مصرف زودتر و راحت‌تر
روشن‌ شوند.



- شمع را زمانی که در حدود 5 سانتی‌متر از آن
باقی مانده است از درون
جاشمعی خارج نمایید، زیرا هر چه شمع کوچک‌تر
شود، جدا ساختن آن نیز
سخت‌تر می‌گردد.



- هنگامی که شمعی را خاموش می‌کنید، بعد از
گذشت چند لحظه که فتیله ی
حرارت خود را از دست داد و بدنه ی شمع هنوز گرم
است، فتیله را به جای خود
در مرکز شمع برگردانید تا برای نوبت‌ بعدی
استفاده، شمع دود نکند.

به انتهای شب که می رسم
چیزی در درونم
انگار می میرد
آرام آرام ...
و خیالم کشیده می شود
در تاریکی
دیدگان تو
زمان می گذرد
و من
همچنان برای تو می نویسم
عجب برفی می آید
و من آوازم را
در سپیده برف پنهان می کنم
و بی تو
بی قرار می شوم

نمی توانم از عشقم برایت بگویم

این است داستان من
آوازی عاشقانه خواهم خواند
تنها برای تو خواهم خواند
گرچه هزاران فرسنگ دوری
امااین احساس نیرومند است
نزد من بیا
مرا چشم انتظار مگذار
شبی دیگر بی تو اینجا باشم دیوانه خواهم شد
دیگری نیست
هیچ کس دیگری نیست
هیچ عشق دیگری نمی تواند جای تو را بگیرد
یا با زیبایی تو برابری کند
همچنان خواهم خواند تا روزی که ترا با آواز عاشقانه ام
افسون کنم
این لحظه کجایی عشق من ؟
من ترا اینجا می خواهم تا در آغوشم بگیری
قلب مرا که می تپد و به نرمی زمزمه می کند دریاب
می خواهم که ترا در آغوش بگیرم
ترا نزد خود می خواهم
نزد من بیا
مرا چشم انتظار مگذار

عشق من , نگو...
نگو از اشکهایت.....
نگو از چشمان بارانی ات....
نیامده ام که تو را بارانی ببینم....
ای کاش چشمانت را بارانی نمی دیدم....
من عاشق چشمانت هستم....
پـس ای بــــــــــــــــــــــــاران...
نبار....
نبار تا چشمانی را ببینم که دوستش دارم.....
چشمانم از باران پر شده....
ای کاش این باران نمی بارید ....
ای کاش....
ای کاش می دانستی که عاشق چشمانت هستم....
ای کاش صدای گریه هایم را می شنیدی ....
ای کاش می دانستی گریه هایم  از دیدن اشکهای توست ...
ای بــــــــــــــــــــــــاران,
ای باران  اولین باریست که  دوست دارم  نباری....
لعنت به تو....
نفرین به تو ای باران....
نبار....نبار....
نبار و حسرت دیدن بر چشمانم مگذار.....
جاوید من
 تو از متن یک رویــا آمدی
 تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند
 و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .
تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده
و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .
حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم
  چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .
حالا دیگر نبودی وجود ندارد
که هر چه هست
تو هستی

چشمهایم را می بندم و بی هراس روی لبه پشت بام راه می روم.
دیگر چه فرق دارد که در بستر بمیرم یا در جوی آب.
اینک فریادی به دیواره ی رگهایم مشت می کوبد.
فریادی که از ناله هایی جانکاه زاییده شده است.
ناله های زجر آور هم نوعان منآرام آرام راه می روم.
می دانم که هر لحظه امکان سقوطم هست.
می دانم که همه ی لذت کودکانه ای که از زندگی می برم ممکن است در چشم به هم زدنی به نیستی بپیوندد.
ولی چه فرق دارد!
به هر حال دیر یا زود باید از محنت گاه زندگی گریخت
کاش وقتی بین زمین و آسمان معلق می شوم، پیش از آنکه بمیرم لحظه ای بیاسایم
و بدانم برای چه می میرم
چراکه هرگز نفهمیدم برای چه زندگی می کنم
می دانم که آسمان هم با من هم درد است
نور مهتاب هم تیره و آلوده شده استاو هم از خویش می هراسد.
همچون من
او هم پا به پای من روی پشت بام راه می آید
نمی دانم تا کی این بازی ادامه خواهد داشت
امیدوارم زیاد طول نکشد
چون به هر حال بازنده ی این بازی من هستم