دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

کودکی
از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت
خدا گفت ان را در خواسته هایت جستجو کن
و از من بخواه تا به تو بدهم  با خود فکر کرد و فکر کرد
گفت اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم  
خداوند به او داد
گفت اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم
خداوند به او داد
اگر ..... اگر ....... و اگر........
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود
از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم  
خداوند گفت باز هم بخواه
گفت چه بخواهم هر انچه را که هست دارم
گفت بخواه که دوست بداری
بخواه که دیگران را کمک کنی
بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی
و او دوست داشت و کمک کرد
و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند
و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد  
رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست
در نگاه و لبخند دیگران

 
 
انتظار !!!

واژه ی غریبی است ...
واژه ای است که روزها یا شایدم ماه هاست که با آن خو گرفته ام .
که چه سخت است انتظار .
هرصبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من !
خواهم ماند تنها در انتظار تو .
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو ، نمی دانم؟

 
در سپهر زندگی مثل مه و خورشید شد
با تو بی معنی تمام غصه و تنهایی و تردید شد
 
دلخوشی‌هایم دگر در ابتدای انتهای خویش بود
با تو گویی فرصتم در عرصه‌ی دلدادگی تمدید شد
 
آمدی جانا و غم رفت و دگر هم برنگشت
اشک چشمانم به یک شهر دگر نیمه شبی تبعید شد
 
در نمازم هر قیامی قامتت را یاد داد
سجده کردیم و چنین بر خوبی احساس تو تاکید شد
 
- تقدیم به خود خود خودت!
- سرخی "دستهایت" به تلافی یک شاخه گل سرخ
- شعر مشکی است به تلافی چشمهایت (حتی اگر چشمهایت قهوه‌ای باشد)
- لعنتی...
 
دستهایم می شود حتی در آخر عاشق دستان تو
چشم‌هایم می شود حتی در آخر لایق دستان تو
 
در چنین دریا مواجی که تن ها و توان ها غرقه اند
ناجی من می شود حتی در آخر قایق دستان تو
 
 
- حالا باز هم پیامبر و موسیقی و گل سرخ؟
- هنوز مانده ... ببین...

عشق با غرور زیباست  ولی اگر آن را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی ،آنوقت است که دیگر عشق نیست صدقه است

 
        ******
فقط اسمی به جا مانه از آن چه بودم و هستم
دلم چون دفتری خالی قلم خشکیده بر دستم
 
       ******
محبت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد
       ******
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این آتش عشق است نسوزد همه کس را
       ******
به آنهایی که پاییز را دوست ندارند بگو پاییز همان بهاری است که عاشق شده است

پندنامه ی افلاطون:
 
 
 
معبود ِ خویش را بشناس و حق ِ او را نگه دار،
 
و همیشه با آموزش دادن و آموزش گرفتن باش،
و توجه بر طلب ِ علم را مقدم دار.
 
اهل ِ علم را به کثرت ِ علم امتحان مکن،
بلکه اعتبار ِ حال ِ ایشان به دوری از شر و فساد کن.
 
 
 
و از خدا چیزی مخواه که نفع ِ آن منقطع (مقطعی) بـُوَد،
و یقین داشته باش که ?همه ی? مواهب از حضرت ِ اوست،
 
و از او نعمت های باقی (نعمتهایی که مثل ِ انرژی پایستگی دارند!)،
و فوایدی که از تو مفارقت(جدایی) نتواند کرد، التماس کن.
 
 
 
همیشه بیدار باش
که شرور را اسباب بسیار است،
 
و آنچه نشاید کرد (شایسته نیست)  به آرزو مخواه،
و بدان که انتقام ِ خدا از بنده،
به سُخـط (خشم ِ بی رحمانه)  و عـِتاب (بی حرمتی و سرزنش)  نبـُوَد،
بلکه به تقویم (متحول کردن) و تأدیب (ادب کردن از فرط ِ عشق) باشد.
 
 
بر تمنای ِ حیات ِ شایسته اقتصار مکن (اکتفا مکن)
تا موتی شایسته با آن مضاف نبـُوَد،
(حیات و مرگ را با هم در نظر بگیر و تا مطمئن نشدی مرگی شایسته خواهی داشت به زندگی ِ آن مرگ اکتفا نکن)
و حیات و موت را شایسته مشمر،
مگر که وسیله ی اکتساب ِ خیر بوده باشد.
 
 
و بر آسایش و خواب اقدام مکن،
مگر بعد از آنکه محاسبه ی نفس در سه چیز را
به تقدیم رسانیده باشی،
 
اول آنکه تأمل کنی تا در آن روز هیچ خطا از تو واقع شده است یا نه،
دوم آنکه تأمل کنی تا هیچ خیر اکتساب کرده ای یا نه،
سوم آنکه هیچ عمل به تقصیر فوت کرده ای (کوتاهی کرده ای در عمل به ندای درونت) یا نه.
 
 
 
 
و یاد کن که چه بوده ای در اصل،
و چه خواهی شد بعد از مرگ،
و ?هیچکس? را ایذا (رنجور) مکن،
که کارهای عالم در معرض ِ تغیر و زوال است.
و ?بدبخت? آن کس بُوَد که از تذکر ِ عاقبت غافل بُوَد و از زَلـَت (لغزش) باز نـَه ایستد. (این تعریف ِ بسیار علمی و دقیقی از معنای بدبخت است و فوق العاده اهمیت دارد. پس بدبخت کسیست که با وجودیکه به او تذکرات ِ مهمی داده می شود، دست از تکرار ِ چیزی که می داند خطاست بر نمی دارد. جالب این است که کسی که می لغزد می داند که دارد می لغزد.)
 
 
سرمایه ی خود را از چیزهایی که از ذات ِ تو خارج بُوَد مساز.
 
 
و در فعل ِ خیر با مستحقان، انتظار ِ سؤال مدار(منتظر نه ایست تا رنجوری از تو گدایی کند تا بعدش تو به او کمک کنی)،
بلکه پیش از التماس افتتاح مکن. (قبل از اینکه التماس کند، شروع به کمک کن)
 
 
 
حکیم مشمار کسی را که به لذتی از لذت های عالم شادمان بُوَد و یا از مصیبتی از مصائب ِ عالم جَزَع (ناله) کند و اندوهگین شود،
همیشه یاد ِ مرگ کن و به مردگان اعتبار گیر.
(کسی که به جایزه ای و مدالی تکیه می کند و گرفتنش مغرور و شاد شده است و یا کسی که مدالی را نگرفته و آه می کشد و بر پشت ِ دست می زند را دانا ندانید. به مرگ نگاه کنید که به هیچ مدالی اهمیت نمی دهد.)
 
 
 
خساست ِ مردم را از بسیاری ِ سخن ِ بی فایده ی او،
و از اخباری که کند به چیزی که از آن مسؤول نبُوَد (می گوید این مشکل ِ شماست و مشکل ِ شما به او ربطی نیست)، بشناس. (این نشانه های دقیقی از یک خسیس است.)
و بدان که کسی که در شر ِ غیر از خود اندیشه کند،
(کسی که به فکر ِ ضرر رساندن به دیگریست، مثل ِ دانشجویی که جواب ِ مسأله ای را می داند اما به دانشجوی دیگری که همان را ازو سؤال می کند نمی گوید یا کاسبی که می خواهد کسی را ورشکست کند)
نفس ِ او قبول ِ شر کرده باشد و مذهب ِ او بر شر مشتمل شده. (یعنی چنین کسی خیال می کند که زرنگ است ولی او در واقع ریسک ِ بزرگی کرده و شر را باور کرده است و آنرا در اعماق ِ وجودش راه داده. چنین کسی راهی که در زندگی طی می کند پر از شر خواهد بود زیرا راه ِ زندگی ِ ما پژواک ِ نیات ِ قلبی ِ ماست.)