دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

دقیقه های دلتنگ ، ثانیه های لبریز
صدای پای خش خش ، دختر برگ و پاییز

گل پونه های وحشی ، نسترنای بی تاب
نگاه آبی ِ عشق ، دختر مهر و مهتاب

پنجره ها رو وا کن ، برگا شدن طلایی
تکیه بده به ابرا ، دلا شدن هوایی

با ریتم خیس بارون ، برقص میون باغچه
اُرکیده رو صدا کن ، برای خواب ِ طاقچه
 
تو حسرت ِ نگاتن ، پنجره ها ی دلتنگ
همنفس ی صداتن ، قناریای خوشرنگ

خورشید ماه مهری ، نارنجی و طلایی
زردی عطر لیمو ، تلخی آشنایی

چشمای جاده گریون ، صورت ی کوچه خیسه
ستاره تا ستاره ، شب از تو می نویسه

 
من بودم و تو بودی ، پرنده  بود و پرواز
غزل ترانه می شد ، تو کوچه باغ آواز

 

در پناه سایه نیمه لرزان یک شمع برایت مینویسم.....
 
غریبی بد دردیست.....من تو را می خواهم....نه هیچ چیز دیگر را....
میان این همه اشنا من بی تو غریبه ام....تو در حال عبوری از من از
 خاطره هایت از گذشته ها....می دانم که طاقت نداری که باور کنی
من این همه ماه، برای دیدنت صبوری کردم.....
اما باور کن با صد هزار دریا هم نم توانی نفرت گذر اینهمه روزها و
هفته ها را از دلم پاک کنی....هیچ چیز جز با تو بودن ان همه قصه را
 فراموشم نمیکند....
 
 
*********************************
همیشه در عجب بودم که چرا
در جاده عشق پا به پایم
نمی امدی حتی وقتی که آهسته و پیوسته می رفتم
امروز فهمیدم
ریگی که در کفشت بود تو را می آزرد
 

طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟!
پوچ و بس تند چنان باد دمان
همه تفسیر من است این که خودم می دانم
 که نکردم فکری
که تامل ننمودم روزی
ساعتی یا آنی
که چه سان می گذرد عمر گران !!!
 
کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات  
همه گفتند کنون تا بچه است
 بگذارید تا بخندد شادان  
که پس از این گردش فرست خندیدن نیست  
بایدش نالیدن 
من نپرسیدم هیچ  
که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن
هیچ کسی نیز نگفت زندگی یعنی چه
چرا می آییم ؟!
بعد از این چند صباح به کجا باید رفت ؟
با کدامین توشه به سفر باید رفت ؟ 
من نپرسیدم هیچ  
هیچ کسی نیز نگفت !!!
 
 
 نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط ، فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
بعد از آن باز نفهمیدم من
که چه سان عمر گذشت؟!  
لیک گفتند همه  
که جوان هست هنوز
بگذارید جوانی بکند  
بهره از عمر بَرد، کامروایی بکند  
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این باز ورا عمری هست!
 
 یک نفر بانگ برآورد که او  
از هم اکنون باید فکر آینده کند
دیگری آوا داد
که چو فردا بشود فکر فردا بکند  
سومی گفت
همان گونه که دیروزش رفت  
بگذرد امروزش  همچنین فردایش
 
 
با همه این احوال
من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت ؟
 آن همه قدرت و نیروی عزیم 
به چه ره مصرف گشت 
نه تفکر  نه تعمق و نه اندیشه دمی 
عمر بگذشت به بی حاصلی و بی خبری
 چه توانی که ز کف دادم و مفت
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت 
قدرت عهد شباب  
می توانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی
هیهات!!!
 
 
آن کسانی که نمی دانستند
زندگی یعنی چه ،راهنمایم بودند
عمرشان طی شده بیهوده و بی ارزش و خام
و مرا گفتند که چو آنها باشم
 که چو آنها دائم
فکر خوردن باشم  فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش
فکر ثروت باشم
فکر همسر باشم
 
کس مرا هیچ نگفت
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
 زندگی کردن 
فکر خود بودن غافل از جهان بودن نیست
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
و صد افسوس که چو عمر گذشت معنیش فهمیدم
و صد افسوس که چو عمر گذشت معنیش فهمیدم
و صد افسوس که چو عمر گذشت معنیش فهمیدم
و صد افسوس که چو عمر گذشت معنیش فهمیدم
و صد افسوس که چو عمر گذشت معنیش فهمیدم
و صد افسوس که چو عمر گذشت معنیش فهمیدم
و صد افسوس که چو عمر گذشت معنیش فهمیدم


بی‌شک‌ چنین ‌که‌ خواب ‌زچشمم ‌پریده ‌است‌
پروانه‌ای‌ دوباه‌ مرا خواب ‌دیده‌ است‌

شاید دوباره ‌شیطنت‌ بره‌ای ‌سفید
بر روی ‌خواب ‌تند علف‌ها دویده‌ است‌
ای‌ خاطرات‌ خانه‌ به ‌دوش‌ از شما کسی‌
آیا صدای ‌گمشده‌ام‌ را ندیده ‌است‌

آیا کسی ‌از آن‌همه ‌گل ‌بوسه‌های ‌مهر
یک‌ غنچه ‌از برای ‌لبانم‌ نچیده‌ است‌

مادر بیا دوباره ‌به‌ گهواره‌ام‌ ببر
آنجا که‌ شوق ‌کودکی‌ام‌آرمیده‌ است‌

مادر بیا دوباره ‌به‌گهواره‌ام‌ ببر
آنجا که ‌لای‌لای‌ تو شور آفریده‌ است‌

آنجا در آن‌بهشت‌ که‌ روزی‌ هزار بار
خورشید چشم‌های‌ تو بر من ‌دمیده‌است‌

مادر ببین‌ که ‌شعلة‌ آن ‌خاطرات ‌سبز
شعر مرا دوباره‌ به‌ آتش‌ کشیده‌ است‌

آن‌عقرب ‌سیاه ‌که ‌عین‌هراس ‌بود
چندی‌ است ‌زیر جامه‌ی ‌خوابم ‌خزیده‌ است‌
یک‌ عنکبوت‌ کبودی ‌به ‌رنگ ‌مرگ‌
روی ‌تمام ‌آینه‌ها خط‌ کشیده‌ است‌

گوساله‌ای ‌حریص ‌از آن‌سال‌های ‌دور
روزی‌ دو برگ‌ازعاطفه‌ام‌ را جویده ‌است‌

مادر تو را به ‌جان‌ خودت‌ چاره‌ای‌ بجو
دفترچه‌ام ‌به ‌صفحه‌ی ‌پایان ‌رسیده‌ است‌

مادر بر اشک‌اشک‌ غزل‌...، آه‌، نه‌، نشد
بر حرف‌ حرف‌این‌غزل‌اشکی‌ چکیده ‌است‌

راهی ‌نمی‌برد به‌دلم ‌شعر مدتی‌ است‌
رنگ ‌از رخ‌ تمام‌ قلم‌ها پریده ‌است‌

شعر زبان ‌بریده ‌در این ‌واژه‌های ‌گنگ‌
همرنگ ‌وحشت ‌رمه‌های ‌رمیده ‌است‌

مادر بیا دوباره ‌به‌ گهواره‌ام‌ ببر
مادر بیا که ‌خواب‌ زچشمم ‌پریده‌ است‌

 
 
خدایا! در این شب عید ما را از شر الیاس، پدرانمان را از شر هستی، و بیمارانمان را از شر دکتر پژوهان در امان بدار! 
آمین
prayingprayingprayingprayingpraying


حاجی فتوحی اعلام کرد: به کوریه چشم بینندگان خانم دکتر بردیا رو هم می گیرم
peace sign

کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد


عبادت بعضی از ما مانند شیطنت بچه هایی است که در می زنند و فرار می کنند

یادت باشه دنباله ۳ چیز ندویی : 1ـ اتوبوس ۲ ـ مترو ۳ ـ دختر . حالا چرا؟ چون هر کدومشون برن۱۰ دقیقه بعد یکی دیگه میاد
big grinbig grinbig grinbig grinbig grin

دلم گرفته از ادمایی که میگن دوستت دارم اما معنیشو نمیدونن،از ادمایی که میخوان ماله اونا باشی اما خودشون ماله تو نیستن،از اونایی که زیر بارون برات میمیرن و وقتی افتاب میشه همه چیز یادشون میره

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست، همه دریا از آن ما کن ای دوست، دلم دریا شد و دادم به دستت، مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

حالا باز دوباره بارون می خوره رو تن شیشه اخه چی کم شده از تو که می ری واسه همیشه

هر وقت پیشم نیستی دلم برات تنگ می شه... هر وقت هم که پیشم هستی دلم برات تنگ می شه...ای مردشورتو ببرن که بود و نبودت یکیه

عشق لالایی بارون تو شباست / نم نم بارون پشت شیشه هاست / لحظه ی شبنم و برگ گل یاس / لحظه ی رهایی پرنده هاست / لحظه ی عزیز با تو بودنه / آخرین پناه موندن منه

روی یک طاقچه سنگی میون دو قاب رنگی بودن من و تو با هم داره تصویر قشنگی عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم

بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم *بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم * بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم * بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم دشوار بود مردن و روی تو ندیدن بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم تا بو ده ام ای دوست وفادار تو بودم بگذار که ای دوست وفادار بمیرم
rose

وقتی که وفا قصه برف به تابستان است و محبت گل نایابیست به چه کسی باید گفت: با تو خوشبخت ترین انسانم!؟؟

میخوام به سردی شبهام بخندم... میخوام به پوچی فردام بخندم... وقتی میبینمت با دیگرونی... تو اوج گریه هام میخوام بخندم... میخوام داد بزنم تنهای تنهام... میخوام وقتی میگم تنهام بخندم

اقتدار دل شکسته به اندوهی ست که سروده نمی شود
rose

اگر زندگی یک پرتقال در دستتان نهاد ، آن را پوست بکنید و به دنبال دوستی باشید تا با او قسمت کنید.

کسایی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمون نیستن. و ما به فکر کسایی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن

در رویاهای کودکانه آموختم به چیزی که به من تعلق ندارد فکر نکنم اما ناگهان او همه ی فکرم شد

زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه ..واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حرکت باشی ....آلبرت انیشتن

التماس به خدا شجاعت است ، اگر برآورده شد رحمت است، اگر برآورده نشد حکمت است ، التماس به خلق ذلت است ، اگر برآورده شد منت است، اگر برآورده نشد خفت است

عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی... آن وقت است که دیگر عشق نیست صدقه است
roseroseroseroseroserose