دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

مرا صد بار از خود برانی دوستت دارم
به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم
چه سود از مهرورزیدن چه حاصل از وفاکردن
مرالایق بدانی یا ندانی دوستت دارم
 
اگه میخوایی دوستت داشته باشم این نقطه ها رو دنبال کن
.
.
.
.
.
.
دیدی گفتم کمبود محبت داری جیگر!!!
 
عزیزم هر کسی غیر من بهت میگه "دوست دارم" باور نکن !!! اخه رویا تو تنها کسی هستی که می پرستم ... مریم من واقعا واست میمیرم ... میدونی چیه زهرا ؟ اصلا زندگیم بدون تو فایده نداره !!! خدا شاهده سیمین شبها از عشقت خواب ندارم !!! مامانم میگه فکر ناهید دیوونه ات کرده !!! هر چی بهش میگم من غیر از سپیده کسی رو نمی خوام باورش نمیشه !!! تو بگو عاطفه جونم باید چی کار کنم ؟!!
 
چنین گفت زرتشت اگر کلید قلبی را نداری قفلش نکن ... اگر کسی را دوست داری خردش نکن ... اگر دستی را گرفتی رهایش نکن ... مراقب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان با زمین کرد زندگی با دلت نکند ...
 
تو یک دونه ای اگه ۲ تا بودی میذاشتمت رو چشمام ... حالا که یک دونه ای میذارمت تو قلبم ...
 
اگه بیکاری... اگه حوصله ات سر رفته ... اگه دوست داری کاری بکنی و نمی دونی چیکار کنی ............ . مربا بده بابا ........!!!
 
نگاهی اشنا به یاس کردم ... تو را در برگ گل احساس کردم ...در کلاس ناز چشمت دو واحد عاشقی را پاس کردم ...!!!
 
دیشب خواستم واسه ی دل خودم فال بگیرم ... وقتی فالنامه رو باز کردم ... چشمم به شعری افتاد که هیچ ربطی به دل من نداشت... تازه فهمیدم که دلم مال خودم نیست ....!!!
 
بیا "قایم باشک" بازی کنیم و در پی یکدیگر بگردیم ... اگر در دلم پنهان شوی ... یافتنت برایم دشوار نیست ... ولی اگر در لاک خویش پنهان شوی ... تلاش دیگران برای یافتنت بیهوده خواهد بود ... !!!
 
می تونی تصور کنی با هم لب دریا نشستیم ؟ می تونی تصور کنی که با هم به یک سفر طولانی میریم از جنگل تا دریا می تونی تصور کنی که تو یه شب بارونی شونه به شونه با هم قدم می زنیم ... اما همه ی اینا رو هم که بتونی تصور کنی ... نمی تونی تصور کنی که اشپزی با "تک ماکارون"چقدر راحته !!
 
تو گلی عین گلهای قشنگ قالی ............ تو به ظرافت تار و پود فرشهای زیبای ایرانی ........اصلا خود فرش پاتریسی .......... همونی که یه تختش کمه ...!!!!!
 
دانشجو اگر عاشق شود ..بی پرده مشروط می شود ..چیزی مانند حذف ترم .. با عشق ممکن میشود!!
 
با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف در جهنم افتادی شیطان تو را به بهشت بازگرداند
 
عشق فراموش کردنی نیست بلکه بخشیدنی است ... عشق گوش دادن نیست بلکه درک کردن است  ... عشق دیدنی نیست بلکه احساس کردنی است ... عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست ... بلکه عشق صبر داشتن و ادامه دادن است ...
 
به خورشید گفتم گرمی ات را به من بده تا به تو بدهم گفت دستانش گرمی مرا ندارند ... به اسمان گفتم پاکی ات را به من بده گفت چشمانش پاکی مرا ندارند ... از دریا بزرگی و ارامشش را خواستم گفت قلب تو به اندازه ی اقیانوس است ...و ارامشت نیز در مقابل دستان گرمت پاکی نگاهت و بزرگی و ارامش قلبت چیزی ندارم به تو تقدیم کنم جز قلبی که به عشق تو می تپد ....
 
بچه ها به ۵ دلیل دوست داشتنی هستند : ۱- گریه می کنند چون گریه کلید بهشته . ۲ - قهر که می کنند زود اشتی می کنند چون کینه ندارند . ۳- چیزی که می سازند زود خراب می کنند چون به دنیا دلبستگی ندارند . ۴- با خاک بازی می کنند چون تکبر ندارند . ۵- خوراکی که دارند زود می خورند و برای فردا نگه نمی دارند چون ارزوهای دراز ندارند ...
 
کاشکی مانیتورت بودم همیشه رخ به رخت بودم ... کاشکی کیبوردت بودم تا همیشه زیر انگشتات بودم ...کاشکی هدفونت بودم که همیشه در گوشت بودم ...کاشکی موست بودم که همیشه تو مشتت بودم ...کاشکی پسوردت بودم که همیشه توی فکرت بودم .... !!!
 
اگر دبیر ریاضی بودم ثابت می کردم که چگونه شعاع نگاهت از مرکز قلبم می گذرد ...اگر دبیر شیمی بودم اسمت رو در قلبم پخش می کردم تا محلول با محبت شود ... اگر دبیر دینی بودم می دونستم که بعد از خدا تو رو می پرستم ... اگر دبیر جغرافی بودم می دونستم که خوش اب و هواترین منطقه اغوش گرم توست ... اگر دبیر زبان بودم با زبان بی زبانی می گفتم I LOVE YOU...
 
یه روز یه جوجه اکس می خوره ... میگه : جیکس .... جیکس .... !!!
 
دقت کردی همه ی چیزای خوب خانم اند : خورشید خانم .... مهتاب خانم ... پروانه خانم ... و همه ی چیزای بد آقا هستن ... !! ... اقا دزده ... اقا سگه ... اقا گرگه ... !!!
 
گفتمش دل می خری ؟ پرسید چند ؟ ... گفتمش دل مال تو ...تنها بخند ... خنده کرد و دل ز دستانم ربود ... تا به خود باز امدم او رفته بود ...دل ز دستش روی خاک افتاده بود ...جای پایش روی دل جا مانده بود ......... !!!
 
توی زندگی ۲ چیز وجود داره : ۱- حادثه ۲- فاجعه . حادثه اینکه مادر شوهرت رو بندازی تو دریا !!! فاجعه این که ببینی شنا بلده .... !!!
 
گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیبا ترینها را بیافرینند ... !!!

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ، نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد، نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانستم چه خطائی کردم، که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا، پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا می نگرم؛ باز هم اوست، که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز، بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم، بیگمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد، ورنه دردیست که مشکل بروم
تا لبی بر لب من می لغزد، میکشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسید، لب سوزنده آن بدخو بود
میکشندم چو در آغوش به مهر، پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود، شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بردارم، بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ئی از رویش شد، با که گویم ستم عشقش را
مادر ؛ این شانه ز مویم بردار، سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن، زندگی نیست به جز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست،به چکار آید این زیبائی
بشکن این آینه را ای مادر، حاصلم چیست ز خودآرائی
در ببندید و بگوئید که من، جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت : چرا؟ باکم نیست، فاش گوئید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور، زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست، بگوئید آن زن دیرگاهیست ، در این منزل نیست

زندگی مثل پیاز است که هر برگش را ورق بزنی اشکتو در می یاره

ملاصدرا می گوید: خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

به یه نی نی میگن عشق یعنی چی؟ میگه عخش یعنی بذالی اونم از پفکت بخوله اما فقط تو تا دونه

طلا را به وسیله آتش......زن را به وسیله طلا ........و مرد را به وسیله زن امتحان کنید.

سحر در سجده ی پاکی
تو را در زجه های قلب بیمارم دعا کردم.
هزاران بار
اندوه و تنهایی در
تو را در های های گریه و اشک ام صدا کردم
تو را من تا.
سحر هر شب به تنهایی دعا کردم.
دریغ از درد تنهایی
دریغ از آه سرد و اشک رسوایی
که در دنیای بی مهری
کسی از دل نمی تابد
_ و من در آسمان و کهکشان- اینچنین دنیای بد عهدی
تو را خورشید پاک_آسمان عشق کردم
تو را من عاشق ام عاشق!
تو را با عشق و مستی من وفا کردم.
عجب دنیای بد عهدی
عجب دنیای صد رنگی
عجب رنگ پر از ننگی
چرا اینگونه بی رحمی؟
چرااز خود نمی پرسی؟
چرا با من چنین کردی!؟
من اینجا در تمام لحظه هایم
نام زیبای تو را فریاد کردم
تو را در کفر این هستی، خدا کردم
خدایا من تو را اینگونه با خود آشنا کردم.
از آن روزی که مهر از من گسستی
تو را من تا خدا فریاد کردم
دعا کردم ، دعا کردم
کردم. تو را از هر بلایی من رها
عجب دنیای بیرحمی!
نمیدانم خدایا ،
من چرا بیگانه ای را با دل دیوانه ی خود آشنا کردم

دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز، بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز، بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم و بر سر و بر سینه فشاندم، چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه ، در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم بخود آنگاه ؛ صد افسوس که او نیست، تا مات شود زینهمه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند بتن من، با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم، تا خیره شود عکس رخ خویش بیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب، کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد، دیوانه صفت عطر دلاویز تنم را
ای آینه مُردم من از این حسرت و افسوس، او نیست که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به آئینه  و او گوش به من داشت، گفتم که چسان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که« از شرح غم خویش، ای زن ؛ چه بگویم که شکستی دل ما را»