دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

در فراسوی زمان به دنبال تو گشتم
اما تو را نیافتم
تو رفته بودی
بی انکه بگویی
تو تنها رفتی
و من تنها ماندم
در تنهایی ام
سکوت را میهمان کرده
اما
تو را نیافتم
در جنگل عشق
درختان سر به فلک کشیده را دیده
اما تو را نیافتم
در کنار امواج دریا نشستم
اب زلال و پاک بود
اما تو نبودی
در جاده ی بی کسی
به دور دستها خیره شده
تا شاید گم شده ام را بیابم
اما باز هم تو را نیافتم
به اسمان نگریستم
ستاره تو را نیافتم
تو رفته بودی
و مرا تنها
در بیهوته ای رها کرده بودی
من تنها شده بودم
بی هیچ واژه ای
بی هیچ رازی
 

دوازده پیام برای متولدین دوازده ماه سال:


برای فروردین: که به جهان بیاموزد عشق "معصومیت" است واز جهان بیاموزد که عشق "اعتماد" است.


 برای اردیبهشت: که به جهان بیاموزد عشق "صبر و تحمل" است واز جهان بیاموزد که عشق "بخشش وگذشت" است.


برای خرداد: که به جهان بیاموزد عشق "آگاهی" است واز جهان بیاموزد که عشق "احساس" است.


برای تیر: که به جهان بیاموزد عشق "فداکاری" است واز جهان بیاموزد که عشق "آزادی " است.


برای مرداد: که به جهان بیاموزد عشق "شور و نشاط" است واز جهان بیاموزد که عشق "فروتنی" است.


برای شهریور: که به جهان بیاموزد عشق "نیاز" است واز جهان بیاموزد که عشق "کمال" است.


برای مهر: که به جهان بیاموزد عشق "زیبایی" است واز جهان بیاموزد که عشق "هماهنگی" است.


برای آبان: که به جهان بیاموزد عشق "هیجان" است واز جهان بیاموزد که عشق "تسلیم شدن" است.


برای آذر: که به جهان بیاموزد عشق "صمیمیت" است واز جهان بیاموزد که عشق "وفاداری" است.


برای دی: که به جهان بیاموزد عشق "عقلانی" است واز جهان بیاموزد که عشق "از خود گذشتگی" است.


برای بهمن: که به جهان بیاموزد عشق "اغماض" است واز جهان بیاموزد که عشق "یگانگی" است.


برای اسفند: که به جهان بیاموزد عشق "رحم وشفقت" است واز جهان بیاموزد که عشق "همه چیز" است


پیداست هنوز شقایق نشدی
 ... زندانی زندان دقایق نشدی
 ... وقتی که مرا از دل خود می رانی
 ... یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
 ... زرد است که لبریز حقایق شده است
 ...تلخ است که با درد موافق شده است
 ... شاعر نشدی وگر نه می فهمیدی
... پاییز بهاریست که عاشق شده است
 
 
       http://sweetscentoflove.blogfa.com/
 
                                     نم نم باران چشمان تر بنفشه را دل داری داد و گفت
  چرا می ترسی مگر آسمان دل ندارد که عاشق باشد
  بنفشه بغض سکوتش شکست
  و گفت آسمان دلدار ندارد که عاشق باشد
  شمع گریست و سوسن خندید و گفت
  چرا می ترسی مگر پروانه دل ندارد که عاشق باشد
  شمع سکوت شعله ور شدن را شکست و گفت
  پروانه دل دار ندارد که عاشق باشد
  پرنده گریست و یاس خندید و گفت
  چرا می ترسی  مگر انسان دل ندارد که عاشق باشد
  پرنده سکوت پرواز را شکست و گفت
  انسان دل دار دارد
  انسان خداوند را دارد
  اما تنها اوست که می ترسد عاشق باشد
  چون عشق ندیده و معنایش را هم نفهمیده است
  انسان  ... انسان می ترسد عاشق باشد
 

تقدیم به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی ست
 
 
 
 
سر گشته ای به ساحل دریا،

نزدیک یک صدف،

سنگی فتاده دید و گمان برد گوهر است !

گوهر نبود - اگر چه - ولی در نهاد او،

چیزی نهفته بود، که می گفت ،

از سنگ بهتر است !

جان مایه ای به روشنی نور، عشق، شعر،

از سنگ می دمید !

انگار

دل بود ! می تپید !

اما چراغ آینه اش در غبار بود !

دستی بر او گشود

و غبار از رخش زدود،

خود را به او نمود .

آئینه نیز روی خوش آشنا بدید

با صدا امید، دیده در او بست

صد گونه نقش تازه از آن چهره آفرید،

در سینه هر چه داشت به آن رهگذر سپرد

سنگین دل، از صداقت آئینه یکه خورد !

آئینه را شکست !
 

گفتی بیا باران را به بیقراری دلها تعارف کنیم
چتر به دست گرفتیم و
راه افتادیم
گفتی دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم
حالا خوب می دانم
این صدای مهیب ‍؛
همان لحن خیس و ساده باران است
که گاهی
از هیاهوی ابرها خسته می شوند
می آیند روی زمین تا کمی ستاره ها را تماشا کنند
و اگر هم دستشان رسید
از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند
آنوقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کند
گفتی
باران
را دوست دارم
حتی اگر از سادگی هایم پیش ابرها بد بگوید ...
 
bg.gif