هر آنچه که توسط بخشى از جامعه انجام میشود ، توسط کل جامعه انجام شده . چه کارى ظالمانه را تائید کنید چه در برابر آن ساکت بمانید ، هر دو یکى است . شما هم در انجام آن سهیم هستید . من هر آنچه را غلط بدانم به باد انتقاد میگیرم . من اگر از آنچه نارواست انتقاد نکنم بخشى از آن ناروا مىشوم ، در آن سهیم مىشوم ، براى من مهم نیست این امر ناروا و غلط امروز اتفاق افتاده یا سه هزار سال پیش . گذشتگان و حاضران و آیندگان همه بخشى از یک کل اند. همه آنها در لحظه حال حاضرند . من همه بشریت را یک اندام مىبینم . بنابر این وقتى که بى رحمانه کسى یا چیزى را مورد انتقاد قرار مىدهم ، در واقع مشغول انتقاد از خودم هستم . ( اشو )
دیگر نه پایی دارم که پا به پای بودنت بدوم،
نه نگاهی که در انتظارت بمانم.
واژه ها را هم پیدا نمی کنم.
این دستها هم، دیگر از سرما یخ زده است!
کمی دورتر از حضور خیال من و تو، پچ پچ ها را می شنوی؟!
می گویند اگر نباشی بغضم سبک می شود.
آنوقت تنها من می مانم و من.
آنوقت دیگر نه فریاد می کنم نه سکوت.
آنوقت دیگر پاهایم آبله نمی زند از این همه دویدن پی ات.
می گویند اگر نباشی به هیچ کجای من و این دنیا بر نمی خورد.
آنوقت فقط من می مانم و این همه شعر که می دانم در انتظار نگاهم هستند.
آنوقت فقط من می مانم و این همه دلتنگی هایی که بیقرار ِبودنم می شوند.
آنوقت فقط من می مانم و این همه نگاه که می دانم برای فردایشان دستهایم را می خواهند.
می گویند اگر نباشی، خنده با نگاهم آشتی می کند!
می گویند اگر نباشی، دوباره به یاد می آورم بهار کی از راه می رسد!
می گویند اگر نباشی،...
نگاه از من پنهان نکن!
آنها می گویند.
اما من...
هنوز هم همه فصلها را تنها پاییز می بینم،
هنوز هم دلم هوای باران دارد و دلتنگی های شبانه.
هنوز هم در پی عطر یاس هستم و هق هق نبودنت.
هنوز هم دستهایت را می خواهم.
و هنوز هم... د... و... س... ت... ت... د... ا... ر... م.