چه حاجتی مونده که برام برآورده نکرده باشی ، هرچی فکر می کنم همه چی دارم و به جز شکر تمام بخشیده هات چی دارم که بگم .
خانه آرزوهایم کلبه ای است کوچک دردشت شقایقها است ،
که تو را کم دارد، راستی کی می آیی ...؟
در کوچه پس کوچه های انتظار فراق را هجی می کنم.
فانوس به دست هر سحرگاه در انتظار نا مه ات هستم.
عهدمان فراموشت نشود.
گفتمش بی تو چه میباید کرد ؟ عکس رخساره ی ماهش را داد ......
گفتمش همدم شبهایم کو ؟ تاری از زلف سیاهش راداد ......
وقت رفتن همه را میبوسید ، به من ازدور نگاهش را داد ......
یادگاری به همه داد و به من ، انتظار سرراهش را داد .