دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

در کارگاه خلقت انسان، در آسمان، جائیکه خدا هر شخصیتی را مطابق با سلیقه خود آفرید، همه به صف بودیم تا قبل از اعزام به سیاره زمین، اصلی‌ترین ویژگی شخصیتی خود را از خدا بگیریم...


سهم من یک پیمانه لبریز از احساسات بود... در حالیکه به استقامتی که در دست داشت تا به شخصیت بعدی بدهد خیره شده بودم، با خود فکر کردم، آیا همان احساساتی را که قبلاً در وجودم نهاده بود، کافی نبود؟

آیا من به استقامت بیشتر نیاز نداشتم؟ پدرانه لبخندی به صورتم پاشید و گفت: "صد البته که با وجود احساسات قویتر به استقامت بیشتری هم نیاز خواهی داشت... ولی آنرا الان به تو نمی دهم ...

وقتی به زمین رسیدی و شدت احساساتت تو را مجذوب اشخاص و زندگی زمینی‌ات کرد... وقتی به غیر از محبت ابدی من، دلت برای محبت‌های سطحی و زودگذر زمینی هم تپید و فراموش کردی در دنیایی بسر می‌بری که هیچ چیز پایدار و همیشگی نیست... آنگاه که از یاد بردی دنیا نمی‌تواند جوابگوی احساسات و محبتت باشد... زمانیکه گریان در کنج خلوت زمینی خود از بی‌محبتی زندگی‌ای که تو را احاطه کرده است، نالیدی... آنگاه بخاطر دریافت استقامت هم که شده باشد، مرا به یاد خواهی آورد... و من شادمان ا ز اینکه محبوبم دوباره مرا به یاد آورده است، تمام محبت خود را به پای تو خواهم ریخت و مرهم بر زخمهای دلت خواهم گذاشت...

وقتی زخمهای دلت شفا یافت، اگر دوباره دل به محبت‌های زمینی بستی، من با اطمینان از بازگشت دوباره تو به سوی خود با محبتی نه کمتر، بلکه حتی بیشتر، به انتظارت خواهم نشست تا دوباره برای بستن زخمهای دلت به نزدم آیی... تا آن زمان که متوجه شوی تنها عشق پایدار تو در زندگی‌ات، من هستم... آنگاه که این را دریافتی، روز شادی عظیم من درآسمان برای یافتن دوباره تو خواهد بود...

مغزم از درک شرایط تجربه نشده‌ای که توصیفشان را شنیدم، عاجز بود... پس پیمانه احساسات را گرفته، مزه‌مزه‌کنان شروع به نوشیدنش کردم... ابتدا به قدری شیرین بود که بقیه را بسرعت و با لذت سر کشیدم، اما در نهایت مزه‌ای چنان تلخ و غیر قابل تحمل از خود در ذره ذره وجودم باقی گذاشت که از ناراحتی به خود پیچیدم... خدا با قطره اشکی از گوشه چشم ٬دلسوزانه در آغوشم گرفت و گفت: "این طعم لذت از محبت‌های زمینیست... بیا و دهانت را با داروی آن شیرین کن و جامی سرخ، به
رنگ خون در دستانم نهاد... رویش نوشته شده بود... عشق خدا...

 

پلک هایم به نبض داغ زندگیِ خفته در لبهایش، جمع شد و لذت دنیا یی در رگهایم جان گرفت و رفت تا لحظه حیات را در من زنده کند و متولد شدم در آیینه نگاهش. پر حرارت دست کشید روی پوست تبدارم و مگر می شکست آیینه که بغضم بشکند! انگشتش به اشاره از پیشانی لغزید تا گودی چانه و بوسید که:
"روز دلنشین تست و هر چیز که عطری از تو را در خاطرم زنده کند مرا دوباره متولد می کند"
بغضم تکه شد. مثل شیشه های رنگی روی نرمی شانه اش و عاشق شدم بیشتر از پیش دوباره و دوباره در صبحگاه روز من. مثل رویش زرد خورشید در آسمان، مثل لحظه حیات، مثل اولین چکه باران، مثل حضور تو در مستی های بی پایانم.

تمام شب برای تسکین روحم به سیاهی آسمان خیره میشوم شاید چشمک ستارگان پیراهنش از ناریکی قلبم نجاتم دهد
تمام شب برای ستایش سکوت گوش به آوای شبنم می سپارم
تمام شب برای پرستش پاکی به زیر باران می روم تا از برخورد قطراتش بر کویر صورتم رنگی دوباره بگیرم
تمام شب به خود شب غبطه می خورم
به سکوتش  به سیاهی اش  به زیباییش  به عشق پاکش  و به عاشق بودنش
پروانه تمام شب برای خواباندن فرزندش لالایی می خواند و من من تمام شب به نغمه خوانی اش گوش فرا می دهم
و گل آهسته آهسته به خواب می رود...
و من آهسته آهسته صدای شکسته شدن عشق را می شنوم
و اینجا پایان تازه شدن است

 

تقدیم به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی ست
 
شب بود و خموش


چهره تاریکش دل من را لرزاند

و من افسرده کشیدم بر خود

بار اندوه غمی جان فرسا

دردم از آن عشق دیرین بود

غصه ام از او جدا ماندن

دردم از آن بود

غصه ام از او

اشک من غلتید

جای انگشتان تو بر صورتم پوسید

دختری گریید

پسری خندید

و من آهسته درآغوش گرفتم دخترک را، دخترک ترسید

از نگاهش خون می بارید

مثل یک بچه آهو می لرزید

پسرک باز هم دید و خندید

گفتمش:

غصه ات از چیست دختر زیبا

گریه ات از کیست، با من بگو آن را

گفت:

غصه ام از فراغ او

گریه ام از خنده های او

لیک همچنان از عشق نافرجام می نالید

از درد دوری بر خودش سخت می پیچید

دخترک آن شب در آغوش من خوابید

در درونش نور عشق و پاکی می تابید

با آن همه رنجش و آزار

اما هرگز در درونش خون نفرت نمی جوشید

باز هم مثل هر شب

دخترک خواب پیوند با پسرک را دید

باز هم پسرک بی اعتنا

در رویای آن شب می رفت و می خندید

خورشید صبح دگر بار،

بر آن سرزمین و مردمان تابید

اما دخترک از خواب برنمی خیزید

آری دخترک از اندوه تا به ابد خوابید

پسرک بر جسدش حاضر شد و گریید

او تا به ابد نالید

دخترک آرام در خواب خوشش
خندید
 

از یکی میپرسن : یه موجود نام ببر ؟ میگه : یخ ..
میگن : یخ که موجود
نیست ! میگه : برو بابا دیگه الان تو خیابون هم
مینویسن "یخ موجود است
 

خرج کن ولی اصراف نکن. عاشق شو ولی دیوانگی
نکن. اسوده باش ولی بیخیالی
نکن. حرف بزن ولی وراجی نکن.دوستت دارم...........
ولی پورو نشو
 

قامتت چون سرو، چشمانت چون آهو، گیسوانت چون
آبشاران، ابروانت چون
کمند.... خلاصه هیچ چیزت به آدمیزاد نرفته
 

روی برگ درختی نوشتم دوستت دارم ، اما تو مثل
بز همش رو خوردی!
 

چشمهای درشت و زیبایت را که به من میدوزی و با
لبهای زیبا آواز
میخوانی، احساس میکنم که بیش از همیشه عاشقت
هستم ، تو زیباترین قورباغه
ی این برکه ای!
 

به خرگوشه میگن: تو چرا اینقدر هویج می‌خوری؟
میگه: هوینجوری...!
 

از یه زن میپرسن: فرق تو با حوا چیه؟ میگه
هیچی... فقط شوهر اون آدم
بود، شوهر من آدم نیست!؟
 

سوسکه می‌خواد خودکشی کنه، میره کنار
دم‌پایی می‌خوابه!
 

به یارو میگن پسرتو بیشتر دوست داری یا چلو
کباب ؟ میگه بابا تو رو خدا
ما رو سر دو راهی قرار ندین دیگه!!
 

علم ثابت کرده که شکر در آب حل میشه .پس هیچ وقت
زیر بارون نرو چون
شیرینترین دوستمو از دست میدم.
 
 
خیلی بیکاری. ببینم تو کارو زندگی نداری؟ درس
نداری؟ خواب و خوراک
نداری که 24 ساعته تو قلب منی؟
 
 
سال 3010  :پسر از مامانش میپرسه مامان من چه جوری
به دنیا اومدم.
مامانش جواب میده از اینترنت دانلودت کردم
 

دیگه نه زنگ بزن، نه اس‌ام‌اس بده، نه با من
حرف بزن، آخه رفتم دکتر،
گفته: قند دارم و نباید به عسلی مثل تو نزدیک
بشم
 

فردا و دیروز با هم دست به یکی کردند. دیروز با
خاطراتش مرا فریب داد
فردا با وعده هایش مرا خواب کرد . وقتی چشم
گشودم امروز گذشته بود
 

یارو اسم بچش رو می ذاره اس ام اس می گن این چه
اسمیه ؟ می گه : چیه از
پیام که باکلاس تره
 
 
گر خواستار مهاجرت به کانادا هستید تا 30
سپتامبر با ما تماس
بگیرید.....دسته ی غاز های وحشی مهاجر
 

به یارو اس ام اس میدن می گن بابا شدی میگه به
زنم چیزی نگید می خوام
غافلگیرش کنم
 

اگه تو کوچه پس کوچ های دلم گم شدی.دنباله کسی
نگرد که آدرس بهت بده چون
غیر از تو کسیی اونجا نیست
 

L : LOVE لنگت پیدا نمیشه O : عمرمی V : وجودمی E :
انگار اشتباه فرستادم
 
 
1-مرام فقط مرام گاو چون نگفت من گفت ما 2- صفا
فقط صفای مورچه که هر
وقت گریه کرد هیچکس اشکش ندید 3- رفیق فقط کلاغ
نه بخاطر سیاهیش به خاطر
یه رنگیش 4- معرفت فقط معرفت کرم نه به خاطر کرم
بودنش به خاطر خاکی
بودنش
5- یه رنگی فقط یه رنگی دیوار که هرچی مردو نا
مرده بهش تکیه میدن 6-
نامردارو خیلی دوست دارم چون اگه نباشن مردا
مشخص نمی شن
 

از جوجه تیغی کوچولو پرسیدم: بزرگترین آرزوت
چیه؟ معصومانه نگاهم کرد و
گفت: بغلم میکنی
 

میگن هاچ زنبور عسل کنتاک کرده از خونه فرار
کرده . مامانش گفت بت بگم
اگه هاچ اومد در خونتون راش نده
 

اگه 1 روز بری سفر اگه 3 روز بری سفر اگه 5 روز
بری سفر اگه 7 روز بری
سفر اونوقت 1 هفته رفتی سفر
 
 
معلم همچون شمعی است که می سوزد و هوا را آلوده
می کند بیایید معلم ها را
گاز سوز کنیم
 
  
  
الهی تو خورشید بشی من زمین،که سالی 1 بار من
دور تو بگردم و سالی 365
بار تو دور من بگردی
 
 
مرده از ماه عسل بر می گرده ، ازش می پرسن خوش
گذشت؟،میگه آره خیلی!
میگن پس چرا زنت داره گریه می کنه ؟ میگه آخه
اونو یادم رفت با خودم
ببرم!!!
 
 
 
من کاغذتم ، اگه خواستی منو پاره کن ! اگه
اعصابت خورد شد منو خط خطی
کن ! اگه گریه کردی اشکاتو با من پاک کن ! ولی
منو ....
 
...دور نریز!
 

سلام من بیمارستانم نگران نباش تصادف کردم ،
هفته ی بعد مرخص می شم ،
دکتر می گه شونت شکسته ، باید برم یه بورس بخرم
!!!
 

موبایلم گم شده اگه می تونی یه زنگ بهم بزن
شاید پیداش کنم !
 
 
رفتم گل فروشی دیدم قشنگ ترین گلش نیست،
اس ام اس زدم مطمئن شم که آبت دادن یا نه؟