دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

 

این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست 

این تیره روزگار
در پرده غبار دلم را فروگرفت
تنها به خنده
یا به شکر خنده های تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست

تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود
غیر از تو هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی این در گشودنی ست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظه های پرشور
این لحظه های ناب
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست
 
                                                       
 
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

من می شناختم او را

نام تو را همیشه بر لب داشت

حتی در حال احتضار

آن دلشکسته عاشق بی نام و نشان

آن مرد بی قرار



روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

هرروز پای پنجره غمگین نشسته بود

و گفتگو نمی کرد

جز با درخت سرو




روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

او پاک زیست

پاک تر از چشمه های نور

همچون زلال اشک

یا چون زلال قطره باران به نوبهار

آن کوه استقامت

آن کوه استوار

وقتی به یاد روی تو بود

می گریست



روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

او آرزوی دیدن رویت را

حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت

اما برای دیدن تو چشم خویش را

آن چشم پاک را

پنداشت

آلوده است و لایق دیدار یار نیست



روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست

آن نام خوب بر لب لرزان او نشست




شاید

روزی اگر
.
.
.
.
نه
.
.
.
آهبه
.
.
.
نمی آید
 
                به فراموشی ام مسپار تا طلوع دوباره ی لبخند...

جوهره آفرینش مفرد است. و این جوهره عشق نام دارد . عشق نیرویی است که ما را بار دیگر به هم می پیوندد تا تجربه ای را که در زندگی های متعدد و در مکان های متعدد جهان پراکنده شده است ، بار دیگر متراکم کند . ما مسئول سراسر زمینیم ، چرا که نمی دانیم بخشهای دیگر ما که از آغاز زمان وجود ما را تشکیل می داده اند ، حالا کجایند ، اگر خوب باشند که ما هم خوشبختیم . اگر بد باشند ، هر چند ناهشیار، از بخشی از این درد ، رنج می بریم . اما بالاتر از هر چیز ، مسئول آنیم که در هر زندگی دست کم یکبار ، با بخش دیگر خود که سر راه ما تجلی می کند ، یگانه شویم . حتا اگر فقط برای چند لحظه باشد . چون این لحظات عشقی چنان عظیم به همراه دارد که بقیه روزگار ما را توجیه می کند . همین طور می توانیم بگذاریم که بخش دیگر ما به راهش ادامه دهد ، بی آنکه این حقیقت را بپذیرد یا حتا درکش کند.

در این صورت ، برای ملاقات دوباره با او ، نیازمند حلول دیگری هستیم . و به خاطر خود خواهی مان ، به بدترین عذاب محکوم می شویم . عذابی که خودمان خلق کرده ایم :
تنهایی ........    (پائولو کوئیلو)

 

می بینی سکوتم را! Upgrade your email with 1000's of emoticon icons

می بینی درماندگی ام را؟!
می بینی نداشتنت چه بر سر فریاد خاموشم آورده است؟!
می بینی دیگر رؤیای داشتنت هم نمی تواند تن لرزه های شبانه ام را آرام کند؟!
می بینی هق هق ِ نگاهم چه سرد بر دیواره ی همیشه جاودانه ی نبودنت مشت می زند؟!
می بینی؟!...
دیگر شانه هایم تاب تحمل خستگی هایم را ندارد.
دیگر حتی حسرت باران هم نمی تواند حسرت نداشتن تو را کم کند.
دیگر آنقدر بغضم سنگین شده است که توان گریستنم نیست.
می بینی دستهایم سرد تر از هر زمانی عکس ِ نداشته ات را مسح می کند؟!
می بینی؟!...
هنوز هم گمان می کنم پائیز است و قرار است تو بیایی...
بهار هم نتوانست برای من پاییز را به پایان برساند...
می بینی؟!... تقویم من تنها یک فصل دارد!!!
به دیوارها بنگر...
می بینی دیوار های اتاق پر از خط های گذر زمان ست؟!
دیگر دیوارها جایی ندارند که من خط نشان نیامدنت را بر پیکرشان نقش کنم!
می دانم نازنین خاطری ندارد تا خیالت را از سفر پاک کند،
لااقل به هوای دیوار ها باز گرد!!!
 
 Upgrade your email with 1000's of emoticon icons