دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

به انتهای شب که می رسم
چیزی در درونم
انگار می میرد
آرام آرام ...
و خیالم کشیده می شود
در تاریکی
دیدگان تو
زمان می گذرد
و من
همچنان برای تو می نویسم
عجب برفی می آید
و من آوازم را
در سپیده برف پنهان می کنم
و بی تو
بی قرار می شوم

نمی توانم از عشقم برایت بگویم

این است داستان من
آوازی عاشقانه خواهم خواند
تنها برای تو خواهم خواند
گرچه هزاران فرسنگ دوری
امااین احساس نیرومند است
نزد من بیا
مرا چشم انتظار مگذار
شبی دیگر بی تو اینجا باشم دیوانه خواهم شد
دیگری نیست
هیچ کس دیگری نیست
هیچ عشق دیگری نمی تواند جای تو را بگیرد
یا با زیبایی تو برابری کند
همچنان خواهم خواند تا روزی که ترا با آواز عاشقانه ام
افسون کنم
این لحظه کجایی عشق من ؟
من ترا اینجا می خواهم تا در آغوشم بگیری
قلب مرا که می تپد و به نرمی زمزمه می کند دریاب
می خواهم که ترا در آغوش بگیرم
ترا نزد خود می خواهم
نزد من بیا
مرا چشم انتظار مگذار

عشق من , نگو...
نگو از اشکهایت.....
نگو از چشمان بارانی ات....
نیامده ام که تو را بارانی ببینم....
ای کاش چشمانت را بارانی نمی دیدم....
من عاشق چشمانت هستم....
پـس ای بــــــــــــــــــــــــاران...
نبار....
نبار تا چشمانی را ببینم که دوستش دارم.....
چشمانم از باران پر شده....
ای کاش این باران نمی بارید ....
ای کاش....
ای کاش می دانستی که عاشق چشمانت هستم....
ای کاش صدای گریه هایم را می شنیدی ....
ای کاش می دانستی گریه هایم  از دیدن اشکهای توست ...
ای بــــــــــــــــــــــــاران,
ای باران  اولین باریست که  دوست دارم  نباری....
لعنت به تو....
نفرین به تو ای باران....
نبار....نبار....
نبار و حسرت دیدن بر چشمانم مگذار.....
جاوید من
 تو از متن یک رویــا آمدی
 تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند
 و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .
تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده
و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .
حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم
  چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .
حالا دیگر نبودی وجود ندارد
که هر چه هست
تو هستی

چشمهایم را می بندم و بی هراس روی لبه پشت بام راه می روم.
دیگر چه فرق دارد که در بستر بمیرم یا در جوی آب.
اینک فریادی به دیواره ی رگهایم مشت می کوبد.
فریادی که از ناله هایی جانکاه زاییده شده است.
ناله های زجر آور هم نوعان منآرام آرام راه می روم.
می دانم که هر لحظه امکان سقوطم هست.
می دانم که همه ی لذت کودکانه ای که از زندگی می برم ممکن است در چشم به هم زدنی به نیستی بپیوندد.
ولی چه فرق دارد!
به هر حال دیر یا زود باید از محنت گاه زندگی گریخت
کاش وقتی بین زمین و آسمان معلق می شوم، پیش از آنکه بمیرم لحظه ای بیاسایم
و بدانم برای چه می میرم
چراکه هرگز نفهمیدم برای چه زندگی می کنم
می دانم که آسمان هم با من هم درد است
نور مهتاب هم تیره و آلوده شده استاو هم از خویش می هراسد.
همچون من
او هم پا به پای من روی پشت بام راه می آید
نمی دانم تا کی این بازی ادامه خواهد داشت
امیدوارم زیاد طول نکشد
چون به هر حال بازنده ی این بازی من هستم

   

اینجا من هستم؛ سکوتی محض
سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو
اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و روزمره‌گی
خالی‌تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ
معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستاده‌ام
اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی
من هستم و سازی مبهم
اینجا من مانده ام تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم
من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور
من هستم و یکرنگی شکسته‌ام
اینجا در شهری دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که میایی
در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ
که سینه‌ام را هر آن می‌درد
اینجا من مانده‌ام و سرمایی که استخوانم را داغان کرده است
من هستم سیمایی شکسته‌تر از همیشه
اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان مشکی تو