دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

((بنام سر سلسله دار حکومت پر نواده اشک پرور بی همدلی ))

 
 
با یاد و  نامش و با رخصت از حضور پر عشقش ، یکباره دیگه و از همیشه کوبنده تر  ؛
  با تمام حضور سلامت میکنم ،  
    با تمام وجود تمنایت ،
    با تمام غرور نگاهت ،
    با تمام سرور صدایت ،
 و با تمام شکوه یادت ؛
              ای تنها سلام من !
              ای تنها مراد دل پر سودای من !...
(((((((((((((((((((((((((((((())))))))))))))))))))))))))))))
( قسمت دوم - فصل اول)
 - با دریافت این راهبردها و دادن این تمییز که چه پیامی از جانب خداوند است و چه پیامی از منابع دیگر آمده، تنها سوالی که باقی می ماند این است که آیا به پیام پروردگار توجه و اعتنا می شود ؟
  به بسیاری از پیامهای خداوند توجه نمی شود علت این است که تعدادی از آنها بیش از آن نیکو و پسندیده هستند که واقعیت داشته باشند. عده دیگر بیش از آن مشکل به نظر می رسند که دنبال شوند و تعدادی هم به غلط درک و استنباط می شوند. بسیاری هم اصلا دریافت نمی شوند.
"قوی ترین رسول پروردگار تجربه است" ؛ حتی این را هم شما مورد غفلت قرار می دهید. این یکی را شما به ویژه نادیده می گیرید. اگر شما به تجربه تان پاسخ داده بودید دنیایی که اکنون در آن به سر می بریم، کاملا متفاوت از این بود. حاصل اینکه شما به تجربه تان گوش نمی دهید این است که ، مرتب آن را تجدید و زنده می کنید ، مکرر در مکرر . چون خداوند نه از هدفی که دارد عدول می کند و نه اراده اش را نفی می کند. لذا شما نهایتاً دیر یا زود ، پیام را دریافت می کنید. با وجود این خداوند هرگز شما را مجبور نمی کند و هرگز به زور وادار به کاری نمی کند ، چون به شما ارداه آزاد داده (این قدرت را که به آنچه انتخاب می کنید عمل کنید) و این را هرگز از شما سلب نخواهد کرد. بنابراین ؛ پیام مشابهی را بارها و بارها در طول هزاران سال و به هرگوشه ای از عالم هستی که شما اشغال کرده باشید می فرستد. آنقدر پیام را می فرستد تا بالاخره آن را دریافت کنید، به گوش بسپارید و از آنِ خود بدانید.
پیامهای خداوند به صدها شکل، در هزاران لحظه و در طی میلیون ها سال به شما می رسد. اگر واقعا به آنها گوش فرادهید ، آنها را از دست نمی دهید. اگر قلبا آنها را به گوش جان بسپارید ، نمی توانید نادیده بگیرید و از اینجاست که ارتباط شما به طور جدی برقرار می شود. در گذشته تو صرفا با خداوند حرف می زدی ، به سوی او دعا می کردی ، شفاعت می خواستی ، التماس و زاری می نمودی ، ولی ؛ حالا خداوند است که پاسخ می دهد ،  همان کاری که اکنون انجام می دهد.
  - از کجا بدانم که این ارتباط ، خدایی است و زاییده تصورات من نمی باشد؟
.....

سخنی از آشو

 

هر آنچه که توسط بخشى از جامعه انجام میشود ، توسط  کل جامعه انجام شده . چه کارى ظالمانه را تائید کنید چه در برابر آن ساکت بمانید ، هر دو یکى است . شما هم در انجام آن سهیم هستید . من هر آنچه را غلط بدانم به باد انتقاد میگیرم . من اگر از آنچه نارواست انتقاد نکنم بخشى از آن ناروا مىشوم ، در آن سهیم مىشوم ، براى من مهم نیست این امر ناروا و غلط امروز اتفاق افتاده یا سه هزار سال پیش . گذشتگان و حاضران و آیندگان همه بخشى از یک کل اند. همه آنها در لحظه حال حاضرند . من همه بشریت را یک اندام مىبینم . بنابر این وقتى که بى رحمانه کسى یا چیزى را مورد انتقاد قرار مىدهم ، در واقع مشغول انتقاد از خودم هستم . ( اشو )

 

باور کن...

 


دیگر نه پایی دارم که پا به پای بودنت بدوم،
نه نگاهی که در انتظارت بمانم.
واژه ها را هم پیدا نمی کنم.
این دستها هم، دیگر از سرما یخ زده است!
کمی دورتر از حضور خیال من و تو، پچ پچ ها را می شنوی؟!
می گویند اگر نباشی بغضم سبک می شود.
آنوقت تنها من می مانم و من.
آنوقت دیگر نه فریاد می کنم نه سکوت.
آنوقت دیگر پاهایم آبله نمی زند از این همه دویدن پی ات.
می گویند اگر نباشی به هیچ کجای من و این دنیا بر نمی خورد.
آنوقت فقط من می مانم و این همه شعر که می دانم در انتظار نگاهم هستند.
آنوقت فقط من می مانم و این همه دلتنگی هایی که بیقرار ِبودنم می شوند.
آنوقت فقط من می مانم و این همه نگاه که می دانم برای فردایشان دستهایم را می خواهند.
می گویند اگر نباشی، خنده با نگاهم آشتی می کند!
می گویند اگر نباشی، دوباره به یاد می آورم بهار کی از راه می رسد!
می گویند اگر نباشی،...
نگاه از من پنهان نکن!
آنها می گویند.
اما من...
هنوز هم همه فصلها را تنها پاییز می بینم،
هنوز هم دلم هوای باران دارد و دلتنگی های شبانه.
هنوز هم در پی عطر یاس هستم و هق هق نبودنت.
هنوز هم دستهایت را می خواهم.
و هنوز هم... د... و... س... ت... ت... د... ا... ر... م.

 
 
 
اگر روزی کسی از من بپرسد
که دیگر قصدت از این زندگی چیست
 
بدو گویم که چون می ترسم از مرگ
مرا راهی به غیر از زندگی نیست