دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

شکوفه های نگاه توست که عطر خاطره های دور را به یادم می آرد

سخاوت دستهای زیبای توست که گل عشق در باغچه خانه مان می کارد
واژه های قشنگ و پر معنای توست که در دفتر عشقم به یادگار می ماند

اندوه از دست دادن توست که غبار مرگ بر دلم می افشاند

اندیشیدن به چشمان بی پروای توست که خواب ناز را از دیدگانم می رباید
پیوند دستهای من و توست که شوق زندگی در دلم می رویاند

وعده های پر امید توست که برایم نوید خوشبختی به ارمغان می آرد

شبنم اشکهای توست که بر چهره ام گلهای غم می کارد

صدای آشنای توست که مرا پیوسته به سوی خود می خواند

من از او شور وحال و گرمی واحساس میخواهم

من او را پاکتر از غنچه های یاس میخواهم

من به غیر از تو نخواهم ،چه بدانی، چه ندانی

از درت روی نتابم ،چه بخوانی ،چه برانی

دل من میل تو دارد، چه بجوئی، چه نجوئی
 

زمان مرا دختر بزرگی کرده است


آنقذر که تمام این زخم ها را


فراموش کنم


تمام غصه های نهفته را


گریه های شبهنگام را


و تمام آرزو های محالم را


فراموش کنم


اما هرکز فراموش نخواهم کرذ


که زمان هیچ دردی را مدارا نبوذ


تنها صفحات زندگی را ورق میزد


تا شاید که فراموش کنی


مرحم این زخم ها ذستان کیست


کدام دستان


این زخمها را مداراست


قطعا دستان خدا



کاش انسان ها


کاش انسان ها میدا نستند
در پس این زندگی
چه تلخی نابی نهفته است
کاش انسان ها می ذانستند
آسمان آبی نسیت
آسمان چنذ روزیست رنگ غزا دارد
و گل رازقی باقچه ها دگر
برقی نمی زنذ
آه کاش انسان ها می ذانستنذ
زیستن در زندگی کردن نیست
زیستن در دیددن این همه درد است
زیستن در شنیدن صدای مرگ است
و باز هم
ادامه دادن .
و دامه دادن

تقدیم به دلهای که ...
 
ای کاش می دانستم ...
دستهام و تنها
و دل غریبم و چشم براه میذاری
ترانه هام و بدست فراموشی می سپاری
 
ای کاش می دانستم ...
که باید با چشمانی ابری
تنهایی ام و بنگرم
با دلی پر ز آرزو ولی محکوم به سکوت
نظاره گر فریاد ثانیه ها باشم
 
ای کاش می دانستم ...
کسی که لحظات شیرینم را می سازد
روزی
تلخترین ثانیه ها را برایم می نوازد
هنوز باورم نیست
مرگ لحظه های با تو بودنم را
 
ای کاش می دانستم ...
سهم من از با تو بودن
بی تو ماندن
و خاطراتی بی رنگ شده
و محو شده
      و خورشیدی که گرفتار کسوف ماه تو شده
خاموش شده
 
ای کاش می دانستم ...
ای کاش می دانستم انچه را که از نگاه آخرت به قلبم جا گذاشتی
که مرا اتش زده
چه عمیق پیش رومه
می نگریستی
خیره به چشم های مات من
ای کاش می دانستم ...
حرف سکوت نگاهت را
خواهش یا تحقیر ؟؟!!!
ای کاش ...

بهترین بخشش آن است که ، منتظر تشکر نباشی .
بهترین عادت آن است که ، همیشه در سلام ، پیش دستی کنی .
بهترین خصلت آن است که ، هیچ کس را نرنجانی .
بهترین خداحافظی آن است که ، حتما سلامی در پی داشته باشد .
بهترین قدردانی آن است که ، در عمل باشد نه بر زبان .
بهترین عشق آن است که ، دو طرفه باشد .
بهترین شغل آن است که ، از انجامش لذت ببری .
بهترین غذا آن است که ، با دل خوش خورده شود .
بهترین پول آن است که ، از راه حلال و با اتکا به خود به دست آورده باشی .
بهترین پدر و همسر آن است که ، خانواده در کنارش احساس امنیت و شادی کنند .
بهترین مادر و همسر آن است که ، تنها بتوانی چند ساعت نبود او را در خانه تحمل کنی نه بیشتر .
بهترین فرزند آن است که ، به او افتخار کنی .
بهترین دوست آن است که ، با او راحت باشی و هر لحظه که بخواهی ، بتوانی حرف دلت را به او بزنی .
بهترین ترانه و آهنگ آن است که ، تو را به یاد خاطره ای خوش بیندازد .
بهترین مسافرت آن است که ، همیشه آرزوی تکرارش را داشته باشی .
بهترین خانه آن است که ، همیشه از آن صدای خنده و شادی بشنوی .
بهترین احساس آن است که ، شادی را در زیر پوستت حس کنی .
بهترین انگیزه آن است که ، تو را به تحرک و تلاش بیشتر وادارد .
بهترین هدف آن است که ، قابل دسترسی باشد .
بهترین هدیه آن است که ، بدون توجه به ارزش آن و با عشق خالص اهدا شود .
بهترین حادثه آن است که ، زندگی تو را متحول سازد .
بهترین خاطره آن است که ، تنها با فکر کردن به آن در عین افسردگی تو را شاد و سرحال سازد .
بهترین منظره آن است که ، صورتی را با اشک شوق ببینی .
و بالاخره بهترین انسان آن است که ، به مصلحت خدا معتقد باشد و بداند آن چه بر او پیش آمده یا پیش خواهد آمد به صلاح اوست و این را فقط خدا می داند و بس ...
بهترین نعمت خدا داشتن دوستان خوبی چون شما عزیز بزرگوار است.

حریق سرد
 
وقتی که شعله ی ظلم
غنچه لبهای تو را سوخت
چشمان سرد من
درهای کور و فروبسته ی شبستان عتیق درد بود.
باید می گذاشتند خاکستر فریاد مان را بر همه جا بپاشیم
باید می گذاشتند غنچه قلب مان را بر شاخه های انگشت عشقی بزرگ تر بشکوفانیم
باید می گذاشتند سرماهای اندوه من آتش سوزان لبان تو را فرو نشاند
تا چشمان شعله وار تو قندیل خاموش شبستان مرا بر افروزد...
اما ظلم مشتعل
غنچه لبان ات را سوزاند
وچشمان سرد من
در های کور و فروبسته شبستان عتیق درد ماند..