دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

گل سرخ : عشق آتشین مرا بپذیر
 
غنچه گل : برای نخستین بارقلبم به خاطر تو لرزید
 
گل میخک : قلبم را به تو تقدیم میکنم
 
گل شقایق : زندگیم فقط به خاطر عشق توست
 
گل بنفشه : همیشه به یاد من باش
 
گل اطلسی : نمیدانم مرا دوست داری یا نه
 
گل محمدی : ترا از صمیم قلب می پرستم
 
گل شب بو : در شب مهتاب ، رویت را می بوسم
 
گل همیشه بهار : عشق تو برای همیشه در قلب من رخنه کرده
 
گل داوودی : از صدای دلپزیر تو لذت می برم
 
گل اشرفی : این هدیه را از من بپذیر
 
گل اقاقیا سفید : عشق پاک ، نتیجه ازدواج و خوشبختی
 
گل میمون : یک بوسه می خواهم نه بیشتر
 
گل یخ : از عشق تو نا امیدم
 
گل تاج خروس : از دوریت سرگردان شده ام
 
گل لادن : گاهی از من یاد کن
 
گل سفید : میسوزم و میسازم
 
گل مینا : بی وفا بدلداده ی خود رحم نکردی
 
گل کامیلیا : فداکاری در راه عشق خوشبختی می آورد
 
گل زرد : از تو بیزارم
 
گل نسترن : شهرت را بر عشق رجحان دادی
 
گل ساعتی : در واپسین دم زندگی ، خوشبختی تو را می خواهم
 
گل پژمرده : افسوس که بهای عشقت را ناچیز پنداشتی
 
گل مریم : به پاکدامنی تو دورود می فرستم
 
گل کوکب : چرا بیهوده قلبم را افسرده می سازی
 
گل رازقی : شفا و بهبودی تو را آرزو دارم
 
گل لاله : تو که دل من را غم زده می خواهی ، این من و این دل
دردمند من
 
گل سنبل : تو به منزله باغ پر گلی هستیکه دلدادگان را از تو نتیجه ای نیست
 
گل بیدمشک : اگر می سوزم و خاکستر میشوم ، گناه از بخت
نامساعد من است ؛ ترا می بخشم
 
گل رازیانه : هرچند درکنارم نیستی ولی نگاهت در تنهایی مونس
من است
 
گل ناز : ناز و دلبری جامه ایست که به قامت تو دوخته اند
 
گل یاسمن : دستی است که دامن دلدار می گیرد و زبانی است
که تمنا میکند
 
گل یاس : از من نخواه که جز راستی سخن گویم ، من شیفته تو
هستم
 
گل چای : بختم بیدار و طالعم میمون است
 
گل هرزه : حساس و موشکافم و بر عشق گذشته حسرت می
خورم
 
گل حنا : بیشتر از این دیگر فریب تو را نمی خورم
 
گل شیپوری : به تو اطمینان میدهم که جنجال حسودان در عش ما
اثری نخواهد کرد
 
گل مروارید : این آواز حزین دلداده ایست که برای آخرین بار سخن
می گوید
 
گل سوری : عزیزم با من مهربان تر از گذشته باش
 
گل عباسی : تو مایه امید و سرچشمه آرزوهای منی
 
گل شمعدانی : عشق لازمه زندگی است و بدون عشق نمی توان
زنده بود
 
گل نرگس : خود را این همه سزاوارعتاب نمی بینم ، دلم از نا
مهربانی های تو به ستوه آمده است

ازسنگهایی که درسرراهتان هست برای ساختن پلکان استفاده کنید
 
*~*~*~*~*~*~ *~*~*~*~* ~*~*~*~*
 
از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند تنها کسانی با خود چتر می برند که به کار خود ایمان دارند
 
*~*~*~*~*~*~ *~*~*~*~* ~*~*~*~*
 
همیشه عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید باشم '' اشتباه می کنم ....


*~*~*~*~*~*~ *~*~*~*~* ~*~*~*~*
 
حقیقت انسان به آنچه اظهار می کند نیست ،بلکه حقیقت او نهفته درآن چیزی است که از اظهار آن عاجز است اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به نا گفته هایش گوش بسپار
 
*~*~*~*~*~*~ *~*~*~*~* ~*~*~*~*
 
سرنوشت کوهها تنها گواه بودن است آنها هیچوقت نمیتوانند مثل رودخانه جاری باشند ...
 
*~*~*~*~*~*~ *~*~*~*~* ~*~*~*~*
 
اگر شیر آمد:تردید نکن که دوستت دارم
اگر خط آمد:مطمئن باش دوستدارت هستم
.....صبر کن سکه بیندازیم
اگر دوستت نداشتم.....آن وقت برو

دل به دست غیر دادن دیوانگی است
من پشیمانم، ولی خودکرده را تدبیر نیست
خانه دل را به هر معماری من دادم نشان
گفت: که این ویرانه را قابل تعمیر نیست
 
 
حس تو ،نبض تو ،دست تو خاطره شد
عشق تو ، یاد تو ، اسم تو خاطره شد
مثل یک حس زیبا ، مثل یک خواب کوتاه
من اسمت را گذاشتم «قشنگترین اشتباه»
بی تو هر لحظه من، شکست بی صدا بود
این خنده ها دروغه، بی تو شادی کجا بود
حس نوازش تو، هنوز رو پوست منه
گرمی خوب دستات، منو آتیش می زنه
روزهای شادی و عشق ، حیف که چه زود می گذره
از قصه من و تو ، چی مونده جز خاطره
گرفته هر ستاره فانوس عشق به راهت
نرفت از یاد آینه هنوز رنگ نگاهت
رفتی تو از زندگیم، انگار که یک خواب بودی
در لحظه های عمرم ، افسوس که کمیاب بودی
می دونستم که از اول این رسم زندگی نیست
خوشبختیها زودگذر، همیشگی نیست
به دنبال یک رؤیا که دست نیافتنی بود
می دونستم که از اول قلبم شکستنی بود
مثل یک حس زیبا، مثل یک خواب کوتاه
من اسمت را گذاشتم«قشنگترین اشتباه»
 
 
ز بس زخم زبان خوردم، دهان از گفتگو بستم؛ در دل را ز نومیدی به روی آرزو بستم
به عهد سُست او از دست دادم زندگانی را، سزای خویش دیدم که پیوندی به مو بستم
نهان کردم به خلوتگه دل، گنج غم او را ؛ بر این ویرانه خاموش، راه جستجو بستم
ز بس با نامرادی خو گرفتم من ، به روی دل در امید را با دست خویش از چارسو بستم
به امیدی که اندازد نظر بر جان بیمارم، نگاه دردمند خویش را در چشم او بستم
چو پایم را بُرید از کوی خود، دست از جهان شستم
 چو نامم را به خواری برد، چشم از آبرو بستم
وفاداری همینم بس که با نومیدی از عشقش
وفا را صرف او کردم ، امیدم را به او بستم


آیا هنوز عاشقم هستی
آنگاه که سپیدی بر گیسوانم موج می زند
...
آیا هنوز هم به یاد می آوری
دختر جوانی را
که بردی
چون عروست
در یک روز بارانی
در پاییز
آیا هنوز مرا سخت در آغوش می فشاری
چون شب پیوندمان
یا ،از یاد خواهی برد
اولین روز دیدارمان را
در تابستان
هنگامی که رزها شکوفه داده بودند
و پرندگان می خواندند
آیا باز هم نوای خوش خنده هایمان
گوشت را می نوازد
آیا هنوز هم به یاد داری
همه سالهای شادی را که در کنار هم سپری کردیم
...

قلبت را تا همیشه
برایم روشن بدار
...

دستم رو میندازم دور گردنش
صندلی ایی که بارها اشکهام بر رویش چکه کرده

به دیوار سلام می کنم
و گاه که بی هوا بهش می خورم
ازش دلجویی می کنم
- ببخشید آقای دیوار
...

و باز صندلی را با خودم می چرخانم و می رقصانم
چپ ... راست
...
چپ ... راست ...

یادمه رقص بلد نبودم !
اما غم مرا هم به رقص وا داشته !
اشک هایم را می خورم
و باز با صندلی می رقصم
...

بلند بلند آواز سر می دهم
من خوشبختم
چون غم دارم
...

صندلی رو به دور خودش و خودم می رقصانم

فریاد می کنم
...

من با غم هایم خوشبختم
با غم هایم می رقصم
...