دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

چند تا جک براتون می فرستم امیدوارم که تکراری نباشه و از خوندنش لذت ببرید.
/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/
 
یه روز یه بچه اصفهانیه به باباش می گه بابا من گشنمه... باباش میگه بچه جون برو از همسایه نون بگیر بچه بر میگرده میگه بابا همسایه نون نداد باباش عصبانی میشه میگه عیب نداره برو از یخچال نون وردار بیار !!!
 
 
غضنفر عقب عقب راه میرفته، ازش میپرسند: چرا اینجوری راه میری؟ میگه:آخه بچه‌ها میگن از پشت شبیه آلن دلونی!
 
 
موشه وارد داروخانه شد و گفت: آقا مرگ من دارید؟
 
 
غضنفر چهار تا قالب صابون می‌خوره تا به مرز خودکفایی برسه!
 
 
معلم: الفبای فارسی رو بگو ببینم. شاگرد: الف – ب – پ – ت – ث – چهار – پنج – شش – هفت... معلم: الفبای انگلیسی رو بگو ببینم. شاگرد: ا – بی – سی – چهل – پنجاه – شصت – هفتاد... معلم: الفبای یونانی رو بگو ببینم. شاگرد: آلفا – بتا – ستا – چهارتا – پنج‌تا ... معلم: نخواستم بابا یه شعر بگو. شاگرد: نابرده رنج گنج – پنج – شش – هفت...
 
 
یه روز مدیر مهد کودک به یکی از بچه ها میگه: تو مامان داری؟ میگه نه! میگه بابا داری؟ میگه نه! مرده میگه پس چی داری؟ میگه جیش دارم؟


 
اولی به دومی: آن دو نفر را می‌بینی؟ ده سال است که ازدواج کرده‌اند و به قدری یکدیگر را دوست دارند که آدم فکر می‌کند اصلا ازدواجی بین‌شان صورت نگرفته است.
 
 
غضنفر چربی داشته میره دکتر، دکتر بهش میگه روزی ۴ کیلومتر باید بدوی... بعد از چند روز غضنفر زنگ میزنه به دکتر میگه: رسیدم لب مرز، چیکار کنم؟
 
 
به لره می گن عروسی پسرت کی یه؟ میگه: این دوشنبه نه، چهارشنبه بعدی
.
 
 

*/*/*/*/*/*/*/*/*/*
 
بخندید که این بهترین و پر رمز و راز ترین هدیه ی الهی ست.

 

" دیر گاهی است که ما تشنه دیدار توایم قد رعنا بنما جمله خریدار ت

" دیر گاهی است که ما تشنه دیدار توایم قد رعنا بنما جمله خریدار توایم "

اگر دنیای ما دنیای سنگ است. بدان سنگینی سنگم قشنگ است. ...
اگر دنیای ما دنیای درد است. بدان عاشق شدن از بهر رنج است...
اگر عاشق شدن هم یک گناه است. دل عاشق شکستن صد گناه است.



تنهایی
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کرده ام
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست
تنهایی را دوست دارم زیرا
در کلبه ی تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست
و انتظار کشیدنم را پنهان نخواهم کرد.




جمال عشق پیدا می شود وقتی تو می آیی
بساط عشق برپا می شود وقتی تو آیی
نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت
چه غوغایی به دنیا می شود وقتی می آیی




ماهاتما گاندی میگوید:
هفت چیز انسان را از پای در می آورد و هلاک میسازد:
1-سیاست بدون شرف 2- لذت بدون وجدان
3- پول بدون کار4-شناخت بدون ارزشها
5- تجارت بدون اخلاق6- دانش بدون انسانیت
7- عبادت بدون فداکاری

می دونی دوست یعنی چی؟

 د:داشتن و:اونیکه س:ستایش کردنش ت:تمومی نداره
*.*.*.*.*.*
ای کاش می توانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادی هاشان حتی با نان خشک شان و کاردهای شان را جز از برای قسمت کردن بیرون
*.*.*.*.*.*
در شیرینی بوسه غرق بودیم که ناگهان شوری اشک رابر لبانم احساس کردم و فهمیدم که این بوسه ی جدایست
گریستن خوب نیست مگر بشود جوری گریست که چشمها نفهمند روزی که گفتی منتظر باش و رفتی تنها شدم وگریستم ، اما هم اکنون تنها نیستم انتظار با من است ولی هر دو با هم می گرییم
*.*.*.*.*.*
دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکدیگــر نگــــاه کنیم.
*.*.*.*.*.*
بعد از رفتن تو فقط من مانده ام و روزهایی که بی تو تکرار می شوند و من در خلوت شبهای بی ستاره ام
از به تو اندیشیدن عادتی ساخته ام دراز به درازای آرزوهایی که برایت داشتم و هنوز نمی دانم برق نگاه
کدامین لیلی نی نی چشمان تو را خیره کرد و تیشه ی عشق کدامین فرهاد ریشه ی عشقمان را خشکاند !
اما میدانم که چون مجنون تا ابد در بیابان چشمانت به انتظار تو خواهم ماند....
*.*.*.*.*.*
شبی از پشت یک تاریکی غمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفری صدا کردم. تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم . پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روئید با حسرت جدا کردم .
*.*.*.*.*.*
اون که می گفت جونش به جونت بنده حالا داره به گریهات می خنده
*.*.*.*.*.*
گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنم گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی است که با آن زندگی میکنم گاه یک نگاه آن چنان سنگین است که چشمانم رهایش نمیکنند گاه یک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نمیکنم
*.*.*.*.*.*
دنیا را بد ساختند .......... کسی را که دوست داری تو را دوست ندارد کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوسش داری و او هم دوستت دارد، به رسم و آیین هرگز به هم نمی رسید و این رنج است زندگی یعنی این............
*.*.*.*.*.*
کاش رویا هایمان روزی حقیقت می شدند... تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند... سادگی مهر و صفا قانون انسان بودن است... کاش قانونهایمان یک دم رعایت می شدند ...اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب ...،کاش روزی چشم هامان با صداقت می شدند... گاهی از غم می شود ویران دلم ...، کاشکی دلها همه مردانه قسمت میشدند
*.*.*.*.*.*
آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم
*.*.*.*.*.*
! ...... اون که می گفت بدون تو می میره دروغ می گه دلش جنس کویره ..... دروغ می گه تو گوش نده به حرفاش ...... نگو هنوز می خوای بمونی باهاش ...... خیال نکن بدون اون می میری ...... بزار بره ...... نباشه جوون می گیری
*.*.*.*.*.*
یه روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شاید منم یه روزمثل گل نیلوفر تنها بشم. سریع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتی که میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر می گردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست


زندگی

 

 

زندگی

کاش  زندگیمان خوش رنگ بود

کاش فکرمان همه یکرنگ بود

کاش گلهامان ارغوانی رنگ بود

کاش قلبمان خالی از نیرنگ بود

کاش پاییزمان بی غم و بی درد بود

کاش بهارمان پرگل و پر برگ بود

کاش کویر دلمان خشک و بی آب بود

کاش چشم و دلمان سیراب بود

کاش دستهامان همه یاور بود

کاش پاهامان همه باربر بود

کاش قلبمان در حال تپیدن بود

کاش روحمان به فکر پریدن بود

کاش برای زخممان مرحم بود

کاش خوب و بدمان همه درهم بود

کاش قناری روی شاخه همصدامان بود

کاش عشقی در سینه هامان بود

کاش غمها فقط تفصیر ما بود

کاش گناهان همه تقصیر ما بود

کاش می شد کمی دیوانه بود

کاش بندو زنجیرها همه ویرانه بود

کاش دعای خیر به جای نفرین بود

کاش توان تا آخر رفتن بود

 

سال ها در چشم من دنیا جهنم بود

سال ها در چشم من دنیا جهنم بود

قصه حوا و آدم قصه سیب و بهشت و
وعده های پوچ
وحشت دیرین آدم بود
دستهایم را
خدا پس داد از افلاک رویایی
راه رفتن در افق گم شد
کفش هایم گور پایم بود
چشم هایم بی رمق بود و خواب هایم گنگ و مبهم بود
قانع و دیوانه بودم
هرچه که قسمت به من می داد می دیدم
در خرافات و ریا گم بودم و
جالب که قلبم عاشق آنچه ندیدم بود.......
روز و شب با آن خدای قیمتی که قیمتش اندازه تسبیح چوبی بود
می گفتم
بر سرم هرچه که آوردی خدا...کم بود
غافل از امروز که در خویشتن دیدم خدایم را!
فکر می کردم خدا را
بهترین بنده منم اما دریغ و درد
چهره ای مضحک خدایم بود....!!!
غافل از اینکه خدا در قلب می روید نه در صورت
بی سبب می رفتم و خشم خدا را خواب می دیدم
روی دوشم می کشیدم.....کولبار جمله های سخت
روی مغزم .....فکرهایی خسته و کهنه دمادم بود
فکر می کردم که شادم اینچنین
اما دریغ و درد
پیکرم غم بود
فکر می کردم که این قسمت خداوندیست
این قناعت را به جایی می رساندم که
جهانی غم مرا کم بود.......
مشکلم غم بود همدمم غم بود.......
.....................................
آی...........
چقدر پریده ای
رنگ ات را می گویم
کف دستانت را نگاه کن!دو چشم قفل شده در چشمانت .کمی گریه کن لازم است
آنگاه آستین خیست را رها کن در باد.دامنی گل بوسه عطر و نگاهی که جا گذاشتی و هیچ کس جز من ندید
.....................