دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

هر کسی سهم خودش را طلبید
سهم هر کس که رسید
داغ تر از دل ما بود
ولی نوبت من که رسید
سهم من یخ زده بود!
سهم من چیست مگر؟
یک پاسخ
پاسخ یک حسرت!
سهم من کوچک بود
قد انگشتانم
عمق آن وسعت داشت
وسعتی تا ته دلتنگیها
شاید از وسعت آن بود
که بی پاسخ ماند

************
هیچ می دانی چرا،چون موج

در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟

ـــ زانکه بر این پرده ی تاریک

این خاموش نزدیک

آنچه می خواهم نمی بینم،

و آنچه می بینم نمی خواهم


یه باغ گل رز با یه سبد ستاره میدم بهت ببر سر چهار راه بفروش سودشم نصف نصف
 

دوست داشتم جیگرتو بخورم اما حیف باید تا عید قربان سال دیگه صبر کنم!!
 

دستت رو بکن تو موهات .. یه تارش رو بگیر دستت .. همونو به یک دنیا نمی دم
 

میگی گل رو دوست داری ولی میچینیش... میگی بارون رو دوست داری ولی با چتر میری زیرش... میگی پرنده رو دوست داری ولی تو قفس میندازیش... چه جوری میتونم نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟
 

به بازار سیاه رفتم برای خریدن عشق ولی در ابتدای ورودم روی کاغذی خواندم در غرفه هوس بازان عشق را به حراج گذاشته اند به قیمت نابودی پاک بازان
 

درجوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد درقفس ماندم ولی صیادآزادم نکرد آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد آرزوی مرگ کردم؛مرگ هم یادم نکرد

 

یک بار برای دیدن دریا قدم به ساحل گذاشتی... اما امواج دریا هزاران بار برای بوسیدن قدمگاهت تا روی ساحل پیش آمدند. دلم برات تنگ میشه اما هزاران بار بر قدمگاهت بوسه میزنم.

 

 

اگر در زندگی چاره ای جز سوختن نداری بسوز اما مثل شمع؛ نه مثل سیگار .

 

بد ترین شکل تنهایی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید .

 

از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر بخندد .

 

وقتی دهکده ای می سوزد دودش را همه می بینند اما وقتی قلبی می سوزد کسی شعله اش را نمی بیند .

 

اگر روزی قرار باشد عقل را بخرند و بفروشند همه ما به تصور اینکه عقل زیادی داریم فروشنده خواهیم بود .

 

 

نداشتن قسمتی از چیزهایی که آرزو داریم قسمت پر ارزشی از خوشحالی است .

 

استاد هنرمند از سنگ آدم می سازد و مربی بی هنر از آدم سنگ .

 

هر فاصله ای می تواند به خوشبختی تبدیل شود و هر خوشبختی و سعادتی می تواند به فاصله تبدیل شود .

 

 

هیچ چیز ویرانگرتر ازاین نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است

تو نیستی ....                  

 

دیگه مهم نیست چی بشه ، چون تو دیگه نیستی

مهم نیست چی بشه ،  کی باشه 

 مهم نیست چون تو نیستی

خیلی ها هستن  خیلی ها

ولی........

تو نیستی  !

                                                      

جاده یعنی غربت ، یعنی تنهایی ....

گاهی برای شنیدن تو دلم تنگ میشود ....

به جاده نگاه می کنم

و چشمانم پاییزی را به دنیا می بخشد

تو ....

مراقب می شوی

و من ....

به امتحان قلب تو دیر می رسم

زندگی بدون گذشته

 

 

گذشته،اولین چیزیست که به هنگام مواجهه با مشکلات یا در  برخورد یا هر پدیده و اندیشه ای،به

 

ذهنمان می رسد.گذشته و تمام خاطرات تلخ و شیرینش،تمام تجربیات و اندیشه ها و قضاوت ها و

 

تنش هایش،اعتقادات و احکام و باورهای مذهبی.

 

و همین گذشته و مسایل و جزئیات آن،مانع اصلی ِ رسیدن به نتایج درست و زندگی در صلح و

 

آرامش و عشق است.

 

وقتی سخنی می شنویم  یا رفتاری می بینیم،فورا به سراغ اطلاعات خود در مورد آن فرد و  رفتارها

 

و خصوصیاتش می رویم و پس از مقایسه و تحلیل و پردازش آن اطلاعات به قضاوت می نشینیم و

 

سپس اطلاعات به دست آمده را با اطلاعات جانبی مثل باورها،منافع و شرایط خودمان  در هم می

 

آمیزیم و  دوباره پردازش می کنیم و به نتیجه ای می رسیم.

 

این روند باید درک شود.باید با موانع ِ درک ِ درست، آشنا شویم.گذشته سد راه ِ درک ِ درست از

 

مسائل است.ما نه تنها محصول گذشته ایم،بلکه در بند و گرفتار گذشته و گذشتگانیم.

 

باید به این درک برسیم که هرچیزی که از گذشته داریم،کاملا بی ارزش است.باید بر خود تکیه کنیم و

 

شجاعانه و آزادانه زندگی کنیم و در پی آفرینش اندیشه باشیم،نه اینکه دنباله روی دیگران و

 

گذشتگان و اندیشه هایشان باشیم.

 

جامعه وفا می خواهد.جامعه اهداف خود را دنبال می کند.بنابراین سعی می کند،به هر طریقی

 

گذشته و تمام مسائل آن را در وجودمان زنده نگه دارد.ولی شما بی وفا باشید،عصیان کنید و دربند ِ

 

جامعه و سنت ها و باورها و عادت ها و آداب ِ احمقانه اش نمانید.

 

گذشته و اندیشه های دیگران  را فقط می توان شنید و فهمید، به پذیرش و قضاوت و مقایسه نیازی

 

نیست.فقط باید آگاه بود.بهترین نتایج و اندیشه ها،اندیشه هایی هستند که آزادانه و با تکیه بر خود

 

و بدون توجه به افکار گذشتگان و جامعه و ... به آنها می رسیم.

 

انسان های باورمند،برده ی دیگرانند.انسان هایی که به دنبال اندیشه های دیگران یا مسائل مربوط

 

به گذشته هستند،زنده نیستند،مرده و اسیرند.

 

انسانی که از اندیشه ها و باورهایی پیروی می کند و  پیش فرض ها و باورهایی در ذهن خود

 

دارد،لزوما نادان است و گفته ها و اندیشه هایش حتی قابل بررسی هم نیستند.

 

 

به این سوالات هم بیندیشید و به خودتان پاسخ دهید! :

 

چرا باید قضاوت کنیم؟

چرا باید بپذیریم و چرا باید رد کنیم؟

سود و زیان ِ پذیرش چیست؟

چه لزومی دارد که پیرو دیگران باشیم و چرا پیرو خود نباشیم؟!

چرا آزاد نباشیم؟