بی چرا ؟ در جمله های روز می گردم هنوز
گنگ چون پر وانه ای در پیله ی سردم هنوز
باد می پیچد به اندام نگاه مر ده ام
با دهان مرده ی بیچاره می خندم هنوز
گاه چون طفلی میان گاهوار سینه ام
می دوم در باغ رویاها و می گردم هنوز
" بی کسی " مانند فانوسی نگاهم می کند
رو به راهم کرده تنهائی و در بندم هنوز
آه شبها بی تو طومار غزلهای هنوز
چون طناب تیره می پیچد به اندام ام هنوز
روح سر گردان و بی تاب تن دیوانه ام
روی سرخ عشق را پژمرده و زردم هنوز
کاش دنیا مثل کندوی عسل بود ودلم
شهد می نوشید از شیرینی دردم هنوز
تنهــــــــــــا کسی که در زندگی اش معنائی هست
شاعـــــــــر است و حاشیه نشینی , بهـــــــائی ست
که برای یافتن این معنا می پـــــــــردازد.