قلب تو دیونه بودش
که تو تاریکی می موندش
داشت می خوند از قصه من
گم شده تو تار و پودش
می شینه یه کنج تاریک
فکرهای سیاه و باریک
میرن و میان میدونن
یه روزی بی من می مونن
تو به من گفتی می مونی
چی شد امشب تو میری
تو به من قول داده بودی
که دستام و بگیری
این دفع این قلب من بود
که دیگه دیونه نیستش
می خواد امشب باز بپوشه لباس سیاه زشتش
ولی انگار یه بهونه
نمیزارم اون بمونه
اون کسی که بود میگفتش
که تا آخر باهام می مونه
**
تو به من گفتی می مونی
چی شد امشب تو میری
تو به من قول داده بودی