دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

 

نفهمیدم که چشمه تو به من خیات میکنه

دلت پیشه قریبه ای ازم شکایت میکنه

یه روز دل و دادم بهت امروز میخوام پس بگیرم

دیگه نمیخوام دروغی برای چشمات بمیرم

تو اونی نیستی که دلم یه عمری آرزوشو داشت

اون که به پاش این دلم من بود و نبودش و گذاشت

من میرم بسه دیگه طاقت موندن ندارم

بین این همه گناه حس واسه نوشتن ندارم

بزرگترین گناه من باور عشقت بود و بس

این آخرین نوشتم همراه آخرین نفس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد