نفهمیدم که چشمه تو به من خیات میکنه
دلت پیشه قریبه ای ازم شکایت میکنه
یه روز دل و دادم بهت امروز میخوام پس بگیرم
دیگه نمیخوام دروغی برای چشمات بمیرم
تو اونی نیستی که دلم یه عمری آرزوشو داشت
اون که به پاش این دلم من بود و نبودش و گذاشت
من میرم بسه دیگه طاقت موندن ندارم
بین این همه گناه حس واسه نوشتن ندارم
بزرگترین گناه من باور عشقت بود و بس
این آخرین نوشتم همراه آخرین نفس