دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

نگاه وهم آلودم را خواندی و ترس مبهم چشمانم را

ناگفته هایم  را از لب خاموش و سردم دریافتی
خواستی که بمانی همراه و همدم روزها و شب هایم
                                     
گفتی که محتاجم مانند احتیاج نیلوفر و پیچک
گفتی که تا هستم، خواهی ماند
وگفتی که گذشته ها را به دست باد بسپریم
 
تو گفتی و من سراپا گوش شدم لبریز از شوق شنیدن
میدانی که دردی جانکاه بر قلبم سنگینی می کند
دردی که باید می چشیدم، من باید به جان می خریدمش
 
من به انتظار معجزه ای شب و روز تیره را به سر می کنم
زمان آبستن حوادثی است
و تا زمان تولدش به انتظار و دلهره می گذرانیم لحظات را
 
اکنون که به من نزدیکتری دعای سبزت را پناهم گیر.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد