هر کسی از من خواست با او باشم از من دور شد مهربانی دید و از این لطف من مغرور شد خواستم با او بمانم تا ابد هم آشیان دیدم اما هر چه راگفتم به او در گور شد کاش می شد قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت کاش می شد در پس احساسها خنده ها از اشک سبقت می گرفت کاش می شد از الفبای وجود عین و شین و قاف نشات می گرفت کاش میشد در پس سجاده ها یک دعا تا اوج رفعت می گرفت آتش عشق تمام وجودم را فرا گرفت گریه از گونه ام سرازیر شد شاید این اشک جدایی خاموش کند آتش دوری من را کی برمیگرده اون یاره همیشه عاشق میدونم اون عاشق بود و یک روز برمیگرده چرا از من جدا شد خدایا هرکه با من آشنا شد نمی دونم چرا از من جدا شد روز اول که اومد با وفا بود وقتی نازش کشیدم بی وفاشد باز سحر اومد ، آفتاب در اومد با خنده گل شب به سر اومد گلی دارم به گلزار زمونه که در زیبایی و خوبی نشونه بگوئید بیش نرنجونه دلم رو که آهم سرد تر از باد خزونه