برای دیدن پنهان ... و رسیدن به آسمان آبی عشق
روزها، ماهها و سال ها دویدم ... زمستان را به دست بهار سپردم
و تابستان را در دست رنگین کمان خزان رها کردم
اما لحظه دیدار کجاست ؟
از نسیم پاییز شنیده ام ... آنگاه که هرگز پاییز فرا نرسد
و خورشید هرگز غروب نکند... تو را خواهم دید
از آسمان شنیده ام که اگر روزی هرگز تاریک نشود
و ماه و مهر دست در دست هم ....در دلش جای گرفته باشند
تو را خواهم دید... و از باران شنیده ام
آنگاه که هرگز لبی تشنه نماند ... تو می آیی
و تو خواهی آمد...
آنگاه که تنها به عشق دیدارت نفسهایم فرو رود
و قلبم با یادت بتپد ... تو را خواهم دید
فاطمه
چهارشنبه 16 آبانماه سال 1386 ساعت 09:49 ق.ظ