دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

ما به هم نمی رسیم ...
(من می گویم )
 
من باغ سنگین غم بر دوشم، چشم به آسمان دوخته ام !
و تو ،
 
با حسرت یک دوستت دارم تا ابد
 
چشم در چشم من دوخته ای !
 
چیزی از زبانم نمی یابی
شاید جست و جو می کنی در چشمانم !
می گویم :" زندگی یعنی اسیر حادثه ها بودن ، اسیر" !
 
می گویی :" و عشق؟ "
 
می گویم :" عشق، حادثه است " !
می گویی با قطره اشکی از رضایت :"و تو اسیر عشقی؟"
 
می گویم :" هر حادثه ای حادثه ی پیشین را خاطره ای خواهد کرد، فقط یک خاطره " !
با بغض می گویی :" می خواهی آخرین حادثه ی زندگیم باشی ؟! " (دلم به درد می آید) !
می گویم :"ولی افسوس، آخرین حادثه ی هر زندگی مرگ است " !

 
سکوتی گلوی هر دوی ما را می فشرد
 
هیچ وقت زیر بار فشار نرفته گلویم !
می گویم :" دست من کوتاه است برای رسیدن به تو . ما اسیر حادثه ایم، اسیر" !
تند باد سردی ست !
حرفهایم در وجودت طوفانی به پا می کند. ولی ، تو چه آرامی !
تحمل این هوای سرد را ندارد
 
ابر پر بار چشمانت می بارد
 
و چه سخت بارانی !
من چه سردم
 
تحمل این هوای سرد را ندارد
 
ابر پر بار چشمانت می بارد !
ولی افسوس
 
ما اسیر حادثه ایم ،
 
نظرات 1 + ارسال نظر
آرش یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:52 ب.ظ http://kasbedaramad22.blogsky.com/

سلام
به این زودی مارو یادتون رفته؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد