ما به هم نمی رسیم ...
(من می گویم )
من باغ سنگین غم بر دوشم، چشم به آسمان دوخته ام !
و تو ،
با حسرت یک دوستت دارم تا ابد
چشم در چشم من دوخته ای !
چیزی از زبانم نمی یابی
شاید جست و جو می کنی در چشمانم !
می گویم :" زندگی یعنی اسیر حادثه ها بودن ، اسیر" !
می گویی :" و عشق؟ "
می گویم :" عشق، حادثه است " !
می گویی با قطره اشکی از رضایت :"و تو اسیر عشقی؟"
می گویم :" هر حادثه ای حادثه ی پیشین را خاطره ای خواهد کرد، فقط یک خاطره " !
با بغض می گویی :" می خواهی آخرین حادثه ی زندگیم باشی ؟! " (دلم به درد می آید) !
می گویم :"ولی افسوس، آخرین حادثه ی هر زندگی مرگ است " !
سکوتی گلوی هر دوی ما را می فشرد
هیچ وقت زیر بار فشار نرفته گلویم !
می گویم :" دست من کوتاه است برای رسیدن به تو . ما اسیر حادثه ایم، اسیر" !
تند باد سردی ست !
حرفهایم در وجودت طوفانی به پا می کند. ولی ، تو چه آرامی !
تحمل این هوای سرد را ندارد
ابر پر بار چشمانت می بارد
و چه سخت بارانی !
من چه سردم
تحمل این هوای سرد را ندارد
ابر پر بار چشمانت می بارد !
ولی افسوس
ما اسیر حادثه ایم ،
سلام
به این زودی مارو یادتون رفته؟