فصل رویش گل یخ ٬زمان له کردن برگها زیر پا
زمان مالک شدن لحظه ها ٬ زمان خفه کردن ارباب زمان
ارضای حس نفرت٬ ارضای حس دلتنگی
فصل دادگاه تو ٬ فصل حاکمیت من
چقدر نوشتم و کشیدم این شب را
جغد کور امشب برای من ناله نمی کند
شاید برای تو
می رقصم و می گریم ...
جمله های پاره پاره را به خنده در می آورم
اکسیژن کهنه ای را می بلعم و با دیدن تو استفراغش می کنم
چه زیبا شده ای ...
دستانم به لرزه افتاد ٬ مثال روز اول
چرا ترسیده ای؟ چرا این همه اشک؟
زمان آن شد این جمله ها را به حلقت بریزم
و آرام در گوشت بگویم٬ این اتاق را می شناسی ؟
خلوت من و تو
اما شد گورستان رویای من
جلوه پلیدی دارد اما بی توقع
میشنوی صدای گریه شیطان را ؟
می پرسد: او کیست که تو اینقدر به او وابسته ای؟
.... ....
دادگاه به جلسه بعد موکول