مرا صد بار از خود برانی دوستت دارم
به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم
چه سود از مهرورزیدن چه حاصل از وفاکردن
مرالایق بدانی یا ندانی دوستت دارم
من غریبه دیروز, آشنای امروز و فراموش شوده فردایم پس در آشنایی امروز مینگرم تا در فراموشی فردا یادم کنی نمیدانم این زبان قاصر منه که نمی توند کلمات را بر باب میل غم دلم بنویسد یا اصلا واژی پیدا نمی شه نمیدانم: قلبم یخ کرده ... مغزم قفل کرده .... چیزی که دلم بخواد
و در موردش بنویسم گم شده
از عشق بگم .... از انتظار... از درد جدایی .... از نارفیقی ... از بی وفایی .... نمی دونم .... نمی دونم ... هیچ کدوم از اینا ارومم نمی کنه .. دیگه هیچ کدوم از اینا برام معنی نداره .... اصلا چه فایده داشت این نوشتنها و گفتن ها .. اینهمه از عشق و دوستی ، نوشتم چی شد به کجا رسیدم ..... اونی که باید می فهمید، نفهمید ..... اونی که باید رسم وفا یاد می گرفت نگرفت .... دیگه به هیچی اعتماد ندارم ..... تمام کتابهای شعرمو زیر و رو کردم ..... هیچ کدومش نمی تونن حال دلمو بفهمن آری همون دلی که تورا بیش از قطره شبنمی که بر روی گلبرگ گل احساس لطافت دارد دوست داشت اما افسوس که امروز هر قطره اشک باقطره دیگری آمیخته و غزل جدایی را به این دل شکسته هدیه میکند, آری از حقیقت تا دروغ فاصله خیلی کم ,نه " نه دلم واست تنگ نشوده" شوده تنها دروغ من چرا دلتنگ تو باشم /چرا عکس تورو ببوسم /چرا تو خلوت شبهام چشم به راه تو بدوزم توی که نموندی پیشم توی که از جدا شودن نوشتی روی تن زخمیه هر دردم با اینکه با اشکام نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ.
به تو گفتم باورم کن در میان این همه فاصله ها تو با خنده ای نوشتی هم نفس خدا نگهدار پس بنویس مهلت ماندن فقط یک نفس بود سهم من از همه دنیا یک قفس بود. آری سهم من از تو و با تو بودن فقط یک داغ جدایی بر تنی که مثل دستات سرد و سرد , و یک غروری که به قیمت هیچی فروخته شود.عزیز منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام ! که عزیز بارانی ام را در جاده ای جا گذاشتم یا در آسمان ، به ستاره ی دیگری سلام کردم توقعی از تو ندارم اگر دوست نداری درهمان دامنه ها و دور از دریا بمان هر جور تو راحتی ... باران زده من, همین یاد چشمان قشنگت که تو دفتر زندگیم به یادگاری مانده برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست من که این جا کاری نمی کنم فقط گهگاهان واژه دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم