دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

دستم رو میندازم دور گردنش
صندلی ایی که بارها اشکهام بر رویش چکه کرده

به دیوار سلام می کنم
و گاه که بی هوا بهش می خورم
ازش دلجویی می کنم
- ببخشید آقای دیوار
...

و باز صندلی را با خودم می چرخانم و می رقصانم
چپ ... راست
...
چپ ... راست ...

یادمه رقص بلد نبودم !
اما غم مرا هم به رقص وا داشته !
اشک هایم را می خورم
و باز با صندلی می رقصم
...

بلند بلند آواز سر می دهم
من خوشبختم
چون غم دارم
...

صندلی رو به دور خودش و خودم می رقصانم

فریاد می کنم
...

من با غم هایم خوشبختم
با غم هایم می رقصم
...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد