پیداست هنوز شقایق نشدی
... زندانی زندان دقایق نشدی
... وقتی که مرا از دل خود می رانی
... یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
... زرد است که لبریز حقایق شده است
...تلخ است که با درد موافق شده است
... شاعر نشدی وگر نه می فهمیدی
... پاییز بهاریست که عاشق شده است
نم نم باران چشمان تر بنفشه را دل داری داد و گفت
چرا می ترسی مگر آسمان دل ندارد که عاشق باشد
بنفشه بغض سکوتش شکست
و گفت آسمان دلدار ندارد که عاشق باشد
شمع گریست و سوسن خندید و گفت
چرا می ترسی مگر پروانه دل ندارد که عاشق باشد
شمع سکوت شعله ور شدن را شکست و گفت
پروانه دل دار ندارد که عاشق باشد
پرنده گریست و یاس خندید و گفت
چرا می ترسی مگر انسان دل ندارد که عاشق باشد
پرنده سکوت پرواز را شکست و گفت
انسان دل دار دارد
انسان خداوند را دارد
اما تنها اوست که می ترسد عاشق باشد
چون عشق ندیده و معنایش را هم نفهمیده است
انسان ... انسان می ترسد عاشق باشد
شقایق عمریه پر پر شده واسه بیدار شدنش باید تلاش زیادی کنی دختر ابریشمی
سلام دوست من خسته نباشی امیدوارم عبادات شما قبول حق واقع شده باشه وبلاگ جالبی دارید اگر با تبادل لینک موافق هستید سری به من بزنید خیلی خوشحال میشم