گفتی بیا باران را به بیقراری دلها تعارف کنیم چتر به دست گرفتیم و راه افتادیم گفتی دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم حالا خوب می دانم این صدای مهیب ؛ همان لحن خیس و ساده باران است که گاهی از هیاهوی ابرها خسته می شوند می آیند روی زمین تا کمی ستاره ها را تماشا کنند و اگر هم دستشان رسید از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند آنوقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کند گفتی باران را دوست دارم حتی اگر از سادگی هایم پیش ابرها بد بگوید ...