دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

شلیک

گفتی که شقیقه ات را نشانه بگیرم !

باشد ! شقیقه را نشانه می روم ! چشمانم را می بندم !

همه ی این روزها از جلوی چشمانم می گذرند !

وای ! چقدر همیشه مظلوم و صبور بودم ! با من چه کردی ؟ !

همینطور که شقیقه ات را نشانه رفته ام ،

دفتری که برایت نوشته بودم و هدیه ی میلادت بود را از کیفم در می آورم و

به سمت تو می گیرم ! فرصتی برای پرسیدن چیستی دفتر نیست !

چشمانم را می بندم !

دوباره همه چیز از جلوی چشمانم می گذرد !

تمام دیدارها و لحظه ها ...

چشمانم را باز می کنم ! نگاهت می کنم !

چشمانت را می بندی و باز می کنی ! بغضی غریب داریم !

این اشکهای لعنتی ! نمی گذارند ببینمت !

با آستینم اشکهایم را پاک می کنم ! به این کار من نمی خندیم !

چشمانم را می بندم،

بد بودی ! بدی کردی !

می گذرم ! از همه ی بدیهایت !

در دلم ،12 بار دوستت دارم می گویم ! فقط تو می دانی چرا 12 بار !

چشمانم را باز می کنم !

حالا آشکارا می گریم، دستانم می لرزد اما نمی ترسم !

نگاهت لبریز خواهش است که نگریم !

چشمانم باز است !

مستقیم نگاهت می کنم، با اشکهایی که بی وقفه می بارند،

دوستت دارم می گویم !

تو گریه می کنی! دیر است ! برای گریستن تو حتی دیر است!

شقیقه را نشانه گرفتم!

کاش می بوسیدمت ! دیر است ! چشمان مبهوت تو یادم هست !

1،2،3...

اماعاقبت سرم را از فکر تو خالی کردم !

درست شقیقه ام را زدم!! ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد