دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

چه با گذشتی که از من هم گذشتی
****


دست بلند کردم و سویش نگاه دیده پر از اشک و دلم پر ز آه


خواستم اورا که بگویم منم بغض گرفت راه سخن گفتنم


اشک از آن چشم ترم شد روان آه دمادم زد و کردم فغان


کرد خدا بر من بیچاره آه تو چه ستم دیده ای ای بی گناه


گفتمش ای بار خدایا تو هم گریه کنی چون شنوی قصه ام


صبر نماند و دگر از جا شدم راز دلم گفتم و رسوا شدم


پیش همه خلق شدم زرد روی او که مرا برد ز رخ آبروی


او که دلم هیچ ز یادش نبرد رفت و غمش را به دل من سپرد


لحظه ی دیدار که پایان رسید روز فراق و غم هجران رسید


روز وداع لحظه ی مرگ من است فصل خزان زردی برگ من است


گرچه شدم پرپر این عشق پاک باز تو در قلب منی زیر خاک

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد