دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار


شعری برای بختک ، شعری برای آوار


تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه


باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار


این شهر واره زنده است ،اما بر آن مسلط


روحی شبیه چیزی ، چیزی شبیه مردار


چیزی شبیه لعنت ، چیزی شبیه نفرین


چیزی شبیه نکبت ، چیزی شبیه ادبار


در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است


گمراهه های باطل ،بن بست های انکار


تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را


تکرار می کنند این ، آیینه های بیمار


عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد


هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار


از عشق اگر نگیرم ، جان دوباره ،من نیز


حل می شوم در اینان این جرم های بیزار


بوی تو دارد این باد ،وز هفت برج و بارو


خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد