لبخند بزن، غوغا کن، صدایت مرا به پرواز وا می دارد. نگاهم کن، برق چشمان زیبایت نوازشم می کند، من نیز روزی برای تو سرخ خواهم شد، من غرق خنده، گرم خواهم شد.
وجودت را احساس می کنم، تو را همیشه می توان حس کرد.
صدای پاهایت را می شنوم که به من نزدیک می شوی و تو همیشه به من نزدیک خواهی ماند.
من گرم خواهم شد. من برایت خواهم ماند تا لبخندهایت را پاسخ گویم.
من سبز خواهم شد تا تو شادابیت را همیشه لمس کنی، من سرخ خواهم شد.
تو را از شوق لبریز خواهم کرد. وقتی که صدایت می کنم و تو در دل پاسخ می گویی، جان دوباره می گیرم، وقتی که صدایم می کنی شوق دیدار، زبان از من برمی گیرد و من سرخ می شوم.
از من سخن مگو، با من سخن بگو، با من از من سخن بگو.
بگو که صدای تپش های این قلب سرخ را همیشه می شناسی. بگو که همیشه خواهی ماند، بگو که سرخیم را ستایش می کنی، من سرخ خواهم شد.
من از نیم نگاه سوزاننده ی تو زیر برق آفتاب، از تمامی گرمیت در سردی زمستان، سرخ خواهم شد.
لحظه ی جدایی را نمی شناسم، خداحافظی را معنا نخواهم کرد، سیب سرخی به تو خواهم داد و دانه ی اناری.
دانه ی انارم به تو جان خواهد داد و سیب سرخم به تو محبت.
سیب سرخ، سرخ خواهد ماند و من سرخ خواهم شد.
من سیلی عشق تو را چشیده ام و درد محبتت را کشیده ام.
شکل آن را نمی دانم، تنها می دانم که آن نیز سرخ است و روزی که این رگ های خون در وجودم فوران کنند، من سرخ خواهم شد، و من از همیشه تا همیشه سرخ خواهم ماند