دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

زمان مرا دختر بزرگی کرده است


آنقذر که تمام این زخم ها را


فراموش کنم


تمام غصه های نهفته را


گریه های شبهنگام را


و تمام آرزو های محالم را


فراموش کنم


اما هرکز فراموش نخواهم کرذ


که زمان هیچ دردی را مدارا نبوذ


تنها صفحات زندگی را ورق میزد


تا شاید که فراموش کنی


مرحم این زخم ها ذستان کیست


کدام دستان


این زخمها را مداراست


قطعا دستان خدا



کاش انسان ها


کاش انسان ها میدا نستند
در پس این زندگی
چه تلخی نابی نهفته است
کاش انسان ها می ذانستند
آسمان آبی نسیت
آسمان چنذ روزیست رنگ غزا دارد
و گل رازقی باقچه ها دگر
برقی نمی زنذ
آه کاش انسان ها می ذانستنذ
زیستن در زندگی کردن نیست
زیستن در دیددن این همه درد است
زیستن در شنیدن صدای مرگ است
و باز هم
ادامه دادن .
و دامه دادن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد