دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

حریق سرد
 
وقتی که شعله ی ظلم
غنچه لبهای تو را سوخت
چشمان سرد من
درهای کور و فروبسته ی شبستان عتیق درد بود.
باید می گذاشتند خاکستر فریاد مان را بر همه جا بپاشیم
باید می گذاشتند غنچه قلب مان را بر شاخه های انگشت عشقی بزرگ تر بشکوفانیم
باید می گذاشتند سرماهای اندوه من آتش سوزان لبان تو را فرو نشاند
تا چشمان شعله وار تو قندیل خاموش شبستان مرا بر افروزد...
اما ظلم مشتعل
غنچه لبان ات را سوزاند
وچشمان سرد من
در های کور و فروبسته شبستان عتیق درد ماند..
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد