دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

شعری برای تو
 
گفتی : بمان می خواستم اما نمی شد
گفتی :بخوان ،بغض گلویم وا نمی شد
 گفتم که : می ترسم من از سحر نگاهت
 گفتی : نترس ای خوب من،امّا نمی شد
گفتی: نگاهم کن ـ ببین ـ آهسته دیدم
 راهی نبود از مرز میشد تا نمیشد دست دلم پیش تو رو شد
آه ای عشق راز نگاهم کاشکی افشاء نمی شد
 در ورطه ای از عشق و عقل افتاده بودم
چون عشق تو در ظرف عقلم جا نمی شد
می خواستم ناگفته هایم را بگویم
 یابغض می آمد سراغم ،یا نمی شد
گفتی که :تا فردا خداحافظ ولی،آه آنشب
نمیدانم چرا فردا نمی شد ؟
 
برای کسی که مثل خون تو رگهامه

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد